Share

cover art for هوشنگ ابتهاج | می‌بینم آن شکفتن شادی را

شعر با صدای شاعر

هوشنگ ابتهاج | می‌بینم آن شکفتن شادی را

▨ نام شعر: می‌بینم آن شکفتن شادی را

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

می‌بینم

آن شکفتن شادی را

پرواز بلند آدمیزادی را

آن جشن بزرگ روز آزادی را


کیوان

خندان به سایه می‌گوید:

-دیدی؟!

به تو می گفتم...


-آری، تو همیشه راست می گفتی

می‌بینم

می‌بینم

هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)

ــــــــــــــــ

هوشنگ ابتهاج این شعر را به مرتضی کیوان تقدیم کرده است. 

مرتضی کیوان در پی پناه دادن به سه تن از نظامیان فراری حزب توده در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دستگیر و به جرم خیانت، در روز ۲۷ مهرماه سال ۱۳۳۳ تیرباران شد.

More episodes

View all episodes

  • فروغ فرخزاد | ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد (کامل)

    28:32|
    ▨ نام شعر: ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد (کامل)▨ شاعر: فروغ فرخ‌زاد▨ با صدای: یاسمن زعفرانلو▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــو این منمزنی تنهادرآستانه‌ی فصلی سرددر ابتدای درک هستی آلوده‌ی زمینو یاس ساده و غمناک آسمانو ناتوانی این دست‌های سیمانی.زمان گذشتزمان گذشت و ساعت چهار بار نواختچهار بار نواختامروز روز اول دیماه استمن راز فصل‌ها را می‌دانمو حرف لحظه‌ها را می‌فهممنجات‌دهنده در گور خفته استو خاک، خاک پذیرندهاشارتی‌ست به آرامشزمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت.در کوچه باد می‌آیددر کوچه باد می‌آیدو من به جفت‌گیری گل‌ها می‌اندیشمبه غنچه‌هایی با ساق‌های لاغر کم‌خونو این زمان خسته‌ی مسلولو مردی از کنار درختان خیس می‌گذردمردی که رشته‌های آبی رگ‌هایشمانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهشبالا خزیده‌اندو در شقیقه‌های منقلبش آن هجای خونین راتکرار می‌کنند- سلام- سلامو من به جفت‌گیری گل‌ها می‌اندیشم.در آستانه‌ی فصلی سرددر محفل عزای آینه‌هاو اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده‌رنگو این غروب بارور شده از دانش سکوتچگونه می‌شود به آن کسی که می‌رود اینسانصبور،سنگین،سرگردان،فرمان ایست داد.چگونه می‌شود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچوقتزنده نبوده‌استدر کوچه باد میآیدکلاغهای منفرد انزوادر باغ‌های پیر کسالت میچرخندو نردبامچه ارتفاع حقیری دارد.آنها تمام ساده‌لوحی یک قلب رابا خود به قصر قصه‌ها بردندو اکنوندیگر چگونه یک نفر به رقص برخواهد خاستو گیسوان کودکیش رادر آب‌های جاری خواهد ریختو سیب را که سرانجام چیده‌است و بوئیده‌استدر زیر پا لگد خواهد کرد؟ای یار، ای یگانه‌ترین یارچه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند.انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یک روز آن پرندهنمایان شدانگار از خطوط سبز تخیل بودندآن برگ‌های تازه که در شهوت نسیم نفس می‌زدندانگارآن شعله‌ی بنفش که در ذهن پاک پنجره‌ها میسوختچیزی بجز تصور معصومی از چراغ نبوددر کوچه باد می‌آیداین ابتدای ویرانیستآن روز هم که دست‌های تو ویران شدند باد می‌آمدستاره‌های عزیزستاره‌های مقوایی عزیزوقتی در آسمان، دروغ وزیدن می‌گیرددیگر چگونه می‌شود به سوره‌های رسولان سرشکسته پناه آورد؟ما مثل مرده‌های هزاران هزار ساله به هم می‌رسیم و آنگاهخورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.من سردم استمن سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شدای یار ای یگانه‌ترین یار «آن شراب مگر چند ساله بود؟»نگاه کن که در اینجازمان چه وزنی داردو ماهیان چگونه گوشت‌های مرا می‌جوندچرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می‌داری؟من سردم است و از گوشواره‌های صدف بیزارممن سردم است و می‌دانمکه از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشیجز چند قطره خونچیزی به جا نخواهد ماند.خطوط را رها خواهم کردو همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کردو از میان شکل‌های هندسی محدودبه پهنه‌های حسی وسعت پناه خواهم بردمن عریانم، عریانم، عریانممثل سکوت‌های میان کلام‌های محبت عریانمو زخم‌های من همه از عشق استاز عشق، عشق، عشق.من این جزیره‌ی سرگردان رااز انقلاب اقیانوسو انفجار کوه گذر داده‌امو تکه‌تکه شدن، راز آن وجود متحدی بودکه از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمدسلام ای شب معصوم!سلام ای شبی که چشم‌های گرگ‌های بیابان رابه حفره‌های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می‌کنیو در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدهاارواح مهربان تبرها را می‌بویندمن از جهان بی‌تفاوتی فکرها و حرف‌ها و صداها می‌آیمو این جهان به لانه‌ی ماران مانند استو این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیستکه همچنان که تو را می‌بوسنددر ذهن خود طناب دار تو را می‌بافند.سلام ای شب معصوم!میان پنجره و دیدنهمیشه فاصله‌ایست.چرا نگاه نکردم؟مانند آن زمانی که مردی از کنار درختان خیس گذر می‌کردچرا نگاه نکردم؟انگار مادرم گریسته بود آنشبآنشب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفتآنشب که من عروس خوشه‌های اقاقی شدمآنشب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود،و آن‌کسی که نیمه‌ی من بود، به درون نطفه‌ی من بازگشته‌بودو من در آینه می‌دیدمش،که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بودو ناگهان صدایم کردو من عروس خوشه‌های اقاقی شدمانگار مادرم گریسته بود آنشب.چه روشنایی بیهوده‌ای در این دریچه‌ی مسدود سر کشیدچرا نگاه نکردم؟تمام لحظه‌های سعادت می‌دانستندکه دست‌های تو ویران خواهد شدو من نگاه نکردمتا آن زمان که پنجره‌ی ساعتگشوده ‌شد و آن قناری غمگین چهار بار نواختچهار بار نواختو من به آن زن کوچک برخوردمکه چشم‌هایش، مانند لانه‌های خالی سیمرغان بودندو آنچنان که در تحرک ران‌هایش می‌رفت...
  • بهرام بیضایی | سرو آزاده

    02:56|
    ▨ قطعه: سرو آزاده▨ روایت و صدای: بهرام بیضایی #بهرام_بیضایی♬ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریشاید آنچه بر سر سرو آزاده آمد به نوعی همان سرنوشت تلخی باشد که روزگار معاصر با این نابغه‌ی هنر، بهرام بیضایی کرد.
  • هوشنگ ابتهاج | صبح آزادی

    03:37|
    ▨ نام شعر: صبحِ آزادی▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج▨ موسیقی متن: قطعه‌ی «مدار اول» از حسام ناصری و میلاد محمدی▨ پالایش و تنظیم این شعر: شهروزــــــــــــــــــــــــــــــــمن آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادمبیا ای چشمِ روشن‌بین که خورشیدی عجب زادمز هر چاکِ گریبانم چراغی تازه می‌تابدکه در پیراهنِ خود آذرخش‌آسا درافتادمچو از هر ذره‌ی من آفتابی نو به چرخ آمدچه باک از آتشِ دوران که خواهد داد بر بادم؟تنم افتاده خونین زیرِ این آوارِ شب، امادری زین دخمه سوی خانه‌ی خورشید بگشادمالا ای صبحِ آزادی! به یاد آور در آن شادیکزین شب‌های ناباور مَنَت آواز می‌دادمدر آن دوری و بد حالی نبودم از رُخَت خالیبه دل می دیدمت، وز جان سلامت می‌فرستادمسزد کز خونِ من نقشی بر آرد لعلِ پیروزتکه من بر دُرجِ دل، مُهری به جز مِهرِ تو ننهادمبه جز دامِ سَرِ زلفت که آرامِ دلِ سایه‌ستبه بندی تن نخواهد داد هرگز جانِ آزادم▨هوشنگ ابتهاج، متخلص به الف. سایه
  • سعدی | شب فراق که داند که تا سحر چند است

    03:48|
    ▨ نام شعر: شب فراق که داند که تا سحر چند است▨ شاعر: حضرت سعدی▨ با صدای: ارژنگ آقاجری▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریـــــــــــــــــــــــــشبِ فراق که داند که تا سحر چندستمگر کسی که به زندانِ عشق در بندستگرفتم از غمِ دل راه بوستان گیرمکدام سرو به بالای دوست مانندست؟پیامِ من که رساند به یار مهرگسلکه برشکستی و ما را هنوز پیوندستقسم - به جان تو گفتن طریق عزت نیستبه خاک پای تو (وان هم عظیم‌سوگندست) -که با شکستن پیمان و برگرفتن دل،هنوز دیده به دیدارت آرزومندستبیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماستبه جای خاک که در زیر پایت افکندستخیال روی تو بیخ امید بنشاندستبلای عشق تو بنیاد صبر برکندستعجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنیبه زیر هر خم مویت دلی پراکندستاگر برهنه نباشی که شخص بنماییگمان برند که پیراهنت گل‌آکندستز دست رفته نه تنها منم در این سوداچه دست‌ها که ز دست تو بر خداوندستفراق یار که پیش تو کاه برگی نیستبیا و بر دل من بین که کوه الوندستز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلقگمان برند که سعدی ز دوست خرسندست▨ شیخ اجل، افصح المتکلمین حضرت سعدی
  • مهدی اخوان ثالث | کتیبه

    10:06|
    ▨ نام شعر: کتیبه (تخته سنگ)▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث▨ موسیقی: رامین جوادی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــفتاده تخته‌سنگ آنسوی‌تر، انگار کوهی بودو ما این‌سو نشسته، خسته‌انبوهیزن و مرد و جوان و پیرهمه با یکدیگر پیوسته، لیک از پایوَ بازنجیراگر دل می‌کشیدت سوی دلخواهیبه سویش می‌توانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بودتا زنجیرندایی بود در رویای خوف و خستگی‌هامانو یا آوایی از جایی، کجا؟ هرگز نپرسیدیمچنین می‌گفت:فتاده تخته‌سنگ آنسوی، وز پیشینیان پیریبر او رازی نوشته است، هرکس طاق هرکس جفتچنین می‌گفت چندین بارصدا، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می‌خفتو ما چیزی نمی‌گفتیمو ما تا مدتی چیزی نمی‌گفتیمپس از آن نیز تنها در نگه‌مان بود اگر گاهیگروهی شک و پرسش، ایستاده بودو دیگرسیل و خیلِ خستگی بود و فراموشیو حتی در نگه‌مان نیز خاموشیو تخته‌سنگ آن سو اوفتاده بودشبی که لعنت از مهتاب می‌باریدو پاهامان ورم می‌کرد و می‌خاریدیکی از ما که زنجیرش کمی سنگین‌تر از ما بودلعنت کرد گوشش را و نالان گفت:‌ باید رفتو ما با خستگی گفتیم لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیزباید رفتو رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته‌سنگ آنجا بودیکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند:کسی راز مرا داندکه از این‌رو به آن‌رویم بگرداندو ما با لذتی بیگانه این رازِ غبارآلود را مثل دعایی زیر لبتکرار می کردیمو شب شطّ جلیلی بود پر مهتابهلا، یک... دو... سه.... دیگر بارهلا، یک... دو... سه.... دیگر بارعرق‌ریزان، عزا، دشنام، گاهی گریه هم کردیمهلا، یک، دو، سه، زین‌سان بارها بسیارچه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزیو ما با آشناتر لذتی،هم خسته هم خوشحالز شوق و شور مالامالیکی از ما که زنجیرش سبکتر بودبه جهدِ ما درودی گفت و بالا رفتخطِ پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواندو ما بی‌تابلبش را با زبان تَر کرد ما نیز آنچنان کردیمو ساکت ماندنگاهی کرد سوی ما و ساکت مانددوباره خواند، خیره ماند، پنداری زبانش مُردنگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری، ما خروشیدیمبخوان!‌ او همچنان خاموشبرای ما بخوان! خیره به ما ساکت نگا می‌کردپس از لختیدر اثنایی که زنجیرش صدا می‌کردفرود آمد، گرفتیمش که پنداری که می‌افتادنشاندیمشبه دست ما و دست خویش لعنت کردچه خواندی، هان ؟مکید آب دهانش را و گفت آرامنوشته بودهمان؛کسی راز مرا داندکه از این‌رو به آن‌ویم بگرداندنشستیمَوبه مهتاب و شب روشن نگه کردیمو شب شطّ علیلی بود▨مهدی اخوان ثالثخرداد ماه ۱۳۴۰از دفتر شعر: از این اوستاــــــــپی‌نوشت: این نسخه از خوانش شاعر پیاده شده و با نسخه‌ی چاپ شده در دفتر شعر، در چند واژه، تفاوت‌هایی دارد
  • نفس باد صبا | حافظ | صدای بهاءالدین خرمشاهی

    03:31|
    ▨ نام شعر: نفس باد صبا▨ شاعر: حضرت حافظ▨ با صدای: بهاءالدین خرمشاهی▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــــــــنفسِ بادِ صبا مشک‌فشان خواهد شدعالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شدارغوان جامِ عقیقی به یمن (سمن) خواهد دادچشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شداین تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبلتا سراپردهٔ گل نعره‌زنان خواهد شدگر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیرمجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شدای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنیمایهٔ نقدِ بقا را که ضَمان خواهد شد؟ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشیداز نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شدگل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبتکه به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شدمطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرودچند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجودقدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد▨حافظ
  • حامد عسکری | من هنوزم شبیه بچگیام

    04:10|
    ▨ نام شعر (ترانه): من هنوزم شبیه بچگیام (از پاستیل تا عشق)▨ شاعر: حامد عسکری▨ با صدای: حامد عسکری♬ پالایش و تنظیم: شهروز کبیریــــــــــــــــــــــــمن هنوزم شبیه بچگیامداغ ِ بستنی می‌سوزه تو گلومتمام ِ روزام تابستون ِ بَمهمن هنوز عاشق کیم ِ دوقلوممن هنوزم شبیه بچگیامتو سرم هزار تا قمری می‌پرههنوزم وقتی نوشابه می‌خَرماونی رو ورمی‌دارم که پُر ترهکله‌ی زده با ماشین ِ چهارزانوهای همیشه پر خراشدنبال دوشاخه واسه ساختنِتیر کمونایی با دقت کلاشازم عکسی اگه باقی موندهیا کنار نخله یا تو کوچه‌هاشهیشکی واسه من تولد نگرفتتوی اون شهری که قنادی نداشتولی تو یه بچه‌شهری بودیمهدکودکت ماکارونی می‌دادبستنی واست یه آرزو نبودمداد ِ نوکیت گرون بوده زیادگل‌سرهای گرون و رنگارنگبعد یه هفته واست تکراری بود-کمدت -اونی که روش باربی داشتیه کلکسیون جوراب شلواری بودتوی ِ تخت صورتیت خوابیدینوار قصه‌هاتو گوش کردیطبق آماری که عکسا می‌دانبیست و چندتا کیکو خاموش کردیاسکی توی پیستای قُرُق شدهدلخوشی ِ روزای ِ تعطیلتهلواشک‌هاتو کیلویی می‌خریماهی یه تومن پول پاستیلتهمن با کاسه‌ای که زنجیر بِش بودتشنگی م تلف شده اما تونشده یه دفعه امتحان کنیلیوان ِ لب زده‌ی باباتونمی‌خوام ساده قضاوتت کنمنمیخوام بگم که من خوب، تو بدیشب به شب تو آینه به خودم می‌گمهی پسر! کجا به دنیا اومدیما دو تا به درد هم نمی‌خوریمبذا زندگیت بازم لطیف بشهمن دهاتی‌ام به زندگیت برسحیفه که شناسنامه‌ت کثیف بشه▨حامد عسکری
  • حسین منزوی | اینک این من، سر به سودای پریشانی نهاده

    02:45|
    ▨ شعر: اینک این من، سر به سودای پریشانی نهاده▨ شاعر: حسین منزوی▨ با صدای: حسین منزوی▨ پالایش و تنظیم: شهروز_____________اینک این من؛ سر به سودای پریشانی نهادهداغ ِ نامت را نشان کرده به پیشانی نهادهگریه‌ام را می‌خورم زیرا که می‌ترسم ز بارانمثل برجی خسته برجی رو به ویرانی نهادهاز هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم؟با دل ــ این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده ــتا که بیدارش کند، کِی؟ بخت من اکنون که خواب استسر به بالین شبی تاریک و طولانی نهادهذرّه ‌ذرّه می‌روم تحلیل ٬ سنگ ساحلم منخویش را در معرض امواج توفانی نهادهشاعرم من یا تو؟ ای چشمان تو امضای خود راپای هر یک زین غزل‌های سلیمانی نهاده
  • رضا براهنی | نیامد

    02:55|
    ▨ نام شعر: نیامد▨ شاعر: رضا براهنی▨ با صدای: رضا براهنی▨ پالایش و تنظیم: شهرور کبیریـــــــــــــــــنیامددویدم از پیِ دیوانه‌ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریختکه آفتاب بیایدنیامدبه روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانندکه آفتاب بیایدنیامدچو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم، دریدمشبانه روز دریدم، دریدمکه آفتاب بیایدنیامدچه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگشچو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیایدنیامدکشیده‌ها به رُخانم زدم به خلوتِ پستوچو آمدم به خیاباندو گونه را چُنان گدازه‌ی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیایدنیامداگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچه‌های جهان راولی گریستن نتوانستمنه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستمکه آفتاب بیایدنیامد.▨رضا براهنی