Share
شعر کست
هشتاد و نه - مصر و کنعان: سعدی
سعدی
که برگذشت که بویِ عبیر میآید؟
که میرود که چنین دلپذیر میآید؟
نشانِ یوسفِ گمکرده میدهد یعقوب
مگر ز مصر به کنعان بشیر میآید
ز دست رفتم و بیدیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر میآید
همیخرامد و عقلم به طبع میگوید
نظر بدوز که آن بینظیر میآید
جمال کعبه چنان میدوانَدَم به نشاط
که خارهای مغیلان حریر میآید
نه آن چنان به تو مشغولم، ای بهشتی روی
که یادِ خویشتنم در ضمیر میآید
ز دیدنت نتوانم که دیده دربندم
و گر مقابله بینم که تیر میآید
هزار جامه معنی که من براندازم
به قامتی که تو داری قصیر میآید
به کشتن آمده بود آن که مدعی پنداشت
که رحمتی مگرش بر اسیر میآید
رسید ناله سعدی به هر که در آفاق
هم آتشی زدهای تا نفیر میآید
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
معرفی پادکست : کاغذ اخبار
تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
More episodes
View all episodes
94. نود و چهار - شمعِ جمع: سعدی
05:14سعدییکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت: کجایی که مشتاق بودهام؟گفت: مشتاقی به که ملولی. دیر آمدى اى نگار سرمستزودت ندهیم دامن از دستمعشوقه که دیر دیر بینندآخر کم از آن که سیر بینند شاهد که با رفیقان آید، به جفا کردن آمده است؛ به حکم آنکه از غیرت و مضادّت خالی نباشد. اِذا جِئتَنی فی رِفقَةٍ لِتَزورَنیوَ اِن جِئتَ فی صلحٍ فَأنتَ مُحارِبٍ به یک نفس که بر آمیخت یار با اغیاربسی نماند که غیرت وجود من بکشدبه خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدیمرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشدلینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقامعرفی پادکست : پادکست فارسی نظرگاهتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com93. نود و سه - ناموسِ سامری: حافظ
05:12حافظکرشمهای کن و بازار ساحری بشکنبه غمزه رونق و ناموس سامری بشکنبه باد ده سر و دستار عالمی یعنیکلاه گوشه به آیین سروری بشکنبه زلف گوی که آیین دلبری بگذاربه غمزه گوی که قلب ستمگری بشکنبرون خرام و ببر گوی خوبی از همه کسسزای حور بده رونق پری بشکنبه آهوان نظر شیر آفتاب بگیربه ابروان دوتا قوس مشتری بشکنچو عطرسای شود زلف سنبل از دم بادتو قیمتش به سر زلف عنبری بشکنچو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظتو قدر او به سخن گفتن دری بشکن لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقامعرفی پادکست : آرش و ایزدانتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com92. نود و دو - شوخی و دلبری: سعدی
09:00سعدیمعلمت همه شوخی و دلبری آموختجفا و ناز و عتاب و ستمگری آموختغلام آن لب ضحاک و چشم فتانمکه کید و سحر به ضحاک و سامری آموختتو بت چرا به معلم روی که بتگر چینبه چین زلف تو آید به بتگری آموختهزار بلبل دستان سرای عاشق رابباید از تو سخن گفت ن دری آموختبرفت رونق بازار آفتاب و قمراز آن که ره به دکان تو مشتری آموختهمه قبیله من عالمان دین بودندمرا معلم عشق تو شاعری آموختمرا به شاعری آموخت روزگار آن گهکه چشم مست تو دیدم که ساحری آموختمگر دهان تو آموخت تنگی از دل منوجود من ز میان تو لاغری آموختبلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ور عچنان بکند که صوفی قلندری آموختدگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطنکسی که بر سر کویت مجاوری آموختمن آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش ندیدهام مگر این شیوه از پری آموختبه خون خلق فروبرده پنجه کاین حناستندانمش که به قتل که شاطری آموختچنین بگریم از این پس که مرد بتوانددر آب دیده سعدی شناوری آموختلینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقاتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com91. نود و یک - پسرِ نحوی: سعدی
08:29سعدیسالی محمد خوارزمشاه رحمة الله علیه با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد. به جامع کاشغر در آمدم، پسری دیدم نحوی به غایت اعتدال و نهایت جمال چنان که در امثال او گویند: معلمت همه شوخی و دلبری آموختجفا و ناز و عتاب و ستمگری آموختمن آدمی به چنین شکل و خوی و قد و روشندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند: ضرب زیدُ عمرواً و کان المتعدیّ عمرواً. گفتم: ای پسر، خوارزم و ختا صلح کردند و زید و عمرو را همچنان خصومت باقیست؟ بخندید و مولدم پرسید، گفتم: خاک شیراز. گفت: از سخنان سعدی چه داری؟ گفتم: بُلیتُ بِنَحویٍّ یَصولُ مُغاضِباًعَلَیَّ کَزَیدٍ فی مُقابَلَةِ العَمروعلی جَرِّ ذَیلٍ لَیسَ یَرفَعُ رَأسَهُوَ هَل یَستَقیمُ الَّرفعُ مِن عامِلِ الجَرِّ لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: غالب اشعار او در این زمین به زبان پارسیست، اگر بگویی به فهم نزدیکتر باشد. کَلِّمِ الناسَ عَلی قَدرِ عُقولِهِم. گفتم: طبع تو را تا هوس نحو کردصورت صبر از دل ما محو کردای دل عشاق به دام تو صیدما به تو مشغول و تو با عمرو و زید بامدادان که عزم سفر مصمم شد، گفته بودندش که فلان سعدیست. دوان آمد و تلطف کرد و تأسف خورد که چندین مدت چرا نگفتی منم تا شکر قدوم بزرگان را میان به خدمت ببستمی. گفتم: با وجودت ز من آواز نیاید که منم گفتا چه شود گر در این خطه چندی برآسایی تا به خدمت مستفید گردیم. گفتم نتوانم به حکم این حکایت: بزرگی دیدم اندر کوهساریقناعت کرده از دنیا به غاریچرا گفتم به شهر اندر نیاییکه باری بندی از دل برگشاییبگفت آنجا پریرویان نغزندچو گل بسیار شد پیلان بلغزند این بگفتم و بوسه بر سر و روی یکدیگر دادیم و وداع کردیم. بوسه دادن به روی دوست چه سودهم در این لحظه کردنش بدرودسیب گویی وداع بستان کردروی از این نیمه سرخ و زآن سو زرد اِن لَم اَمُت یَومَ الوَداعِ تَأسُّفاًلا تَحسَبونی فی المَوَدَّةِ مُنصِفاً لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت بیستم و یکمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقامعرفی پادکست : قصههای کودکانه آسنیتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com90. نود - خارِ مغیلان: حافظ
04:43حافظیوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُورکلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخورای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مَکُنوین سَرِ شوریده باز آید به سامان، غم مخوردورِ گردون گر دو روزی بر مُرادِ ما نبوددائماً یکسان نباشد حالِ دوران، غم مخورگر بهارِ عمر باشد، باز بر تختِ چمنچَترِ گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان! غم مخورای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَر کَنَدچون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخورهان مَشو نومید چون واقِف نِهای بر سِرِّ غیبباشد اندر پرده، بازیهایِ پنهان، غم مخوردر بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدمسرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخورگر چه منزل بَس خطرناک است و مقصد ناپدیدهیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخورحال ما در فُرقتِ جانان و اِبرامِ رقیبجمله میداند خدایِ حالْ گردان غم مخورحافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شبهایِ تارتا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت بیستمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقاتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com88. هشتاد و هشت - کمال بهجت: سعدی
05:26سعدی یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن بشره او معاملتی داشت و وقتی که به خلوتش دریافتی گفتی:نه آنچنان به تو مشغولم ای بهشتیرویکه یادِ خویشتنم در ضمیر میآیدز دیدنت نتوانم که دیده در بندمو گر مقابله بینم که تیر میآیدباری پسر گفت: آن چنان که در آداب درس من نظری میفرمایی در آداب نفسم نیز تأمل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همینماید بر آنم اطلاع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم.گفت: ای پسر! این سخن از دیگری پرس که آن نظر که مرا با توست جز هنر نمیبینم.چشم بداندیش که برکنده بادعیب نماید هنرش در نظرور هنری داری و هفتاد عیبدوست نبیند به جز آن یک هنر لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت بیستمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقامعرفی پادکست : مفرتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com87. هشتاد و هفت - غزلیاتِ عراقی: حافظ
07:34حافظیاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکردبه وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکردآن جوانبخت که میزد رقمِ خیر و قبولبندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکردکاغذین جامه به خونابه بشویم که فلکرهنمونیم به پایِ عَلَمِ داد نکرددل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسدنالهها کرد در این کوه که فرهاد نکردسایه تا بازگرفتی ز چمن مرغِ سحرآشیان در شِکَنِ طُرِّهٔ شمشاد نکردشاید ار پیکِ صبا، از تو بیاموزد کارزان که چالاکتر از این حرکت باد نکردکِلْکِ مَشّاطِهٔ صُنعَش نَکِشد نقشِ مرادهر که اقرار بدین حُسنِ خداداد نکردمطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراقکه بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکردغزلیاتِ عراقیست سرودِ حافظکه شنید این رهِ دلسوز؟ که فریاد نکرد لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقاتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com86. هشتاد و شش - آهِ سحرخیزان: حافظ
04:56حافظمرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شدقضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شدرقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشتمگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟مجالِ من همین باشد که پنهان مهرِ او ورزمکنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شدمرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودندهر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شدخدا را محتسب ما را به فریادِ دف و نی بخشکه سازِ شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شدشرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقیدلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شدمشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظکه زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقاتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com