شعر کست

  • 105. صد و پنج - بت عیار: قاسم انوار

    04:30||Season 2, Ep. 105
    قاسم انوارای بتِ عیّار من، نام تو امروز چیست؟ای دل و دلدار من، نام تو امروز چیست؟هر دو جهان نام تو، قصه و پیغام توای مه سیار من، نام تو امروز چیست؟مُلک و مَلَک رام تو، هر دو جهان جام توای سر و سردار من، نام تو امروز چیست؟ای دل و دلدار من، مونس و غم خوار منواقف اسرار من، نام تو امروز چیست؟نام تو فتّاح جان، نام تو گنج روانای شه ابرار من، نام تو امروز چیست؟نام تو دِیْ بُد اَزَل، نام تو فردا اَبَدای بت عیار من، نام تو امروز چیست؟ای دل ما مستِ تو، هستی ما هست توکوری اغیار من، نام تو امروز چیست؟کاشف اسرار من، لامع انوار منابر گهربار من، نام تو امروز چیست؟اول و آخر تویی، باطن و ظاهر توییقاسم انوار من، نام تو امروز چیست؟ ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و پنجم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ ‌معرفی پادکست : روزمرّهتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 104. صد و چهار - روح راح: نزاری قهستانی

    06:37||Season 2, Ep. 104
    ‌‌‌‌‌نزاری قهستانی‌راحتِ روح من است، رایحة روحِ راح‌تا به صباح از مسا، تا به مسا از صباح‌ساقیِ طاووس‌فر، طوطیِ شکّر شکن‌مرغِ سَحر را بگو، باز گشاید جِناح‌خوابِ گران تا به کی؟ خیز! سبک‌مِی بده‌اهلِ دل از مِی کنند، وقتِ سحر، افتتاح‌از اَلَمِ حادثات، جز به می البتّه نیست؛‌هیچ خلاص و فرج هیچ نجات و فلاح‌هر چه شدی تنگ‌دل، پُر قدحی نوش کن‌کز نَفَحاتِ قدح، روی دهد ارتیاح‌گر نه به خاص و به عام، مشتَمِل است، از چه شد‌در خُمِ امّت حرام؟ بر کف حمزه مباح!‌معجزة روح خواه، از من اگر عاقلیشعرْ شعاری شدی چند کنی اقتراح؟!نیست از آب حیات بی خبر و بی نصیبحاشا للّسامعین بوی خوشِ مستراحسرزنش مدّعی عین خطا و زَلَلعزم نِزاری به مِی، محضِ صواب و صلاح ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و پنجم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ ‌معرفی پادکست : چایی زنبیلتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 103. صد و سه - مفتاح شو: مولانا

    11:47||Season 2, Ep. 103
    ‌‌‌‌مولانا‌حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو‌و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو‌هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن‌وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو‌رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها‌وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو‌باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی‌گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو‌آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده‌آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو‌چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما‌فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو‌تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی‌چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو‌اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد‌ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو‌قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما‌مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو‌بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را‌کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو‌گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را‌دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو‌گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه‌ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شوتا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکیتا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شوشکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌هاهل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شویک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدییک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شوای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پرنطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و پنجم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 102. صد و دو - فاتح و مفتوح: مولانا

    10:10||Season 2, Ep. 102
    ‌‌‌‌مولانا‌یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا‌یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا‌نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی‌سینه مشروح تویی پُر دُرِ اسرار مرا‌نور تویی سور تویی دولت منصور تویی‌مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا‌قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی‌قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا‌حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی‌روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا‌روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی‌آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا‌دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی‌پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا‌این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی‌راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و چهارم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 101. صد و یک – مهندس: حافظ

    09:51||Season 2, Ep. 101
    ‌‌‌حافظ‌ستاره‌ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد‌دل رمیده‌ی ما را رفیق و مونس شد‌نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت‌به غمزه مسئله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد‌به بویِ او دلِ بیمارِ عاشقان چو صبا‌فِدایِ عارضِ نسرین و چَشمِ نرگس شد‌به صدرِ مَصْطَبه‌ام می‌نِشانَد اکنون دوست‌گدایِ شهر نِگَه کُن که میرِ مجلس شد‌طَرَب‌سرایِ محبت کنون شود مَعمور‌که طاقِ اَبرویِ یارِ مَنَش مهندس شد‌لب از تَرَشُّحِ مِی پاک کن برایِ خدا‌که خاطرم به هزاران گُنَه مُوَسْوِس شد‌کرشمه‌ی تو شرابی به عاشقان پیمود‌که عِلم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد‌ز راهِ میکده یاران عِنان بگردانید‌چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد‌خیالِ آبِ خَضِر بست و جامِ کَیْخٌسرو‌به جرعه‌نوشیِ سلطان ابوالفَوارِس شد‌چو زرْ عزیزْوجود است نظمِ من، آری‌قبولِ دولتیان کیمیایِ این مس شد ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و چهارم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 100. صد - رقیبِ بی نمک: سیف فرغانی

    07:43||Season 2, Ep. 100
    ‌‌سیف فرغانی‌ز دلبرانِ همه شهر، دل‌پذیر تویی‌مرا ز جمله گُزیر است و ناگزیر تویی‌ز دیگران، سخنی بر زبان رود هر وقت‌ولی مدام، چو اندیشه در ضمیر تویی‌پیاده اند نکویان، ز نَطعِ دل بیرون‌کنون چو شاه درین خانه، جایگیر تویی‌سَمَن‌‌بَران، همه، با کثرتی که ایشانراست‌ترا رعیّتِ فرمان‌بَرَند، امیر تویی‌همه روایتِ منظومه‌ی حکایاتند‌ترا چه شرح دهم؟ جامع کبیر تویی‌به نامِ حُسْنِ تو از بهرِ شعر چون زَرِ خُرد‌زدیم سکه، که سلطانِ این سَریر تویی‌بدین جمالِ (چو) خورشید می‌توانی گفت:که آفتاب منم، ذرّه‌ی حقیر توییزمین بدور تو چون آسمان شد و دَر وِیمَهِ تمام، بدان رویِ مُستَدیر توییاگر سراج منیرست بَر فلک، بَرِ ماقمر به لَمعه‌چراغی بُوَد، منیر توییلبت به نکته بسی آب و خَمْر در هم ریختمگر ز جویِ بهشت، انگبین و شیر توییز بعدِ آن همه الفاظِ مدح در حق توکه از معانیِ آن، یک به یک، خبیر توییرقیبِ بی نمکت را سِزَد اگر گویمکه بهرِ کوفتن، ای تُرْش‌روی، سیر تویی مرا هوای تو دی گفت: سیف فرغانیز قید ما دگران مطلقند اسیر توییبرای وقت جوانان کنون که سعدی رفتسخن بگو که درین خانقاه پیر توییمَلِک مُجیر و مَلَک دَم به دَم ظَهیرَت بادکه زیر چرخِ نخستین، دُوُمْ‌اَثیر تویی ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و چهارم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌ معرفی پادکست : پادکست مجنون مدرنتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 99. نود و نه - شاهدِ خانه‌کَن: سعدی

    06:56||Season 2, Ep. 99
    ‌سعدی‌خرابت کند شاهد خانه کن‌برو خانه آباد گردان به زن‌نشاید هوس باختن با گلی‌که هر بامدادش بود بلبلی‌چو خود را به هر مجلسی شمع کرد‌تو دیگر چو پروانه گردش مگرد‌زن خوب خوش خوی آراسته‌چه ماند به نادان نو خاسته؟‌در او دم چو غنچه دمی از وفا‌که از خنده افتد چو گل در قفا‌نه چون کودک پیچ بر پیچ شنگ‌که چون مقل نتوان شکستن به سنگ‌مبین دلفریبش چو حور بهشت‌کز آن روی دیگر چو غول است زشت‌گرش پای بوسی نداردت پاس‌ورش خاک باشی نداند سپاس‌سر از مغز و دست از درم کن تهی‌چو خاطر به فرزند مردم نهی‌مکن بد به فرزند مردم نگاه‌که فرزند خویشت برآید تباه ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و سوم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌ معرفی پادکست : پادکست فارسی کیومارکتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 98. نود و هشت - پستانِ یار: سعدی

    06:28||Season 2, Ep. 98
    سعدی‌امشب مگر به وقت نمی‌خواند این خروس‌عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس‌پستان یار در خم گیسوی تابدار‌چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس‌یک شب که دوست فتنه خفتست زینهار‌بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس‌تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح‌یا از در سرای اتابک غریو کوس‌لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود‌برداشتن به گفته بیهوده خروس‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و سوم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 97. نود و هفت - نعل‌بند پسر: سعدی

    11:00||Season 2, Ep. 97
    سعدیقاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سر خوش بود و نعل دلش در آتش. روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و برحسب واقعه گویان: در چشم من آمد آن سهی سرو بلندبربود دلم ز دست و در پای فکنداین دیده شوخ می کشد دل به کمندخواهی که به کس دل ندهی دیده ببند شنیدم که در گذری پیش قاضی آمد، برخی از این معامله به سمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده. دشنامِ بی‌تَحاشی داد و سَقَط گفت و سنگ برداشت و هیچ از بی حرمتی نگذاشت.قاضی یکی را گفت از علمای معتبر که هم عنان او بود: آن شاهدی و خشم گرفتن بینشو آن عقده بر ابروی ترش شیرینش در بلاد عرب گویند ضَربُ الحَبیبِ زَبیبُ. از دست تو مشت بر دهان خوردنخوشتر که به دست خویش نان خوردن همانا کز وقاحت او بوی سماحت همی آید. انگور نوآورده ترش طعم بودروزی دو سه صبر کن که شیرین گردد این بگفت و به مسند قضا باز آمد. تنی چند از بزرگان عدول در مجلس حکم او بودندی. زمین خدمت ببوسیدند که به اجازت سخنی بگوییم اگر چه ترک ادب  است و بزرگان گفته‌اند: نه در هر سخن بحث کردن رواستخطا بر بزرگان گرفتن خطاست الا به حکم آن که سوابق انعام خداوندی ملازم روزگار بندگان است مصلحتی که بینند و اعلام نکنند، نوعی از خیانت باشد. طریق صواب آن است که با این پسر گرد طمع نگردی و فرش ولع درنوردی که منصب قضا پایگاهی منیع است تا به گناهی شنیع ملوث نگردانی و حریف این است که دیدی و حدیث این که شنیدی. یکی کرده بی آبرویی بسیچه غم دارد از آبروی کسیبسا نام نیکوی پنجاه سالکه یک نام زشتش کند پایمال قاضی را نصیحت یاران یکدل پسند آمد و بر حسن رای قوم آفرین خواند و گفت: نظر عزیزان در مصلحت حال من عین صواب است و مسئله بی جواب ولیکن، ملامت کن مرا چندان که خواهیکه نتوان شستن از زنگی سیاهیاز یاد تو غافل نتوان کرد به هیچمسر کوفته مارم نتوانم که نپیچم این بگفت و کسان را به تفحص حال وی برانگیخت و نعمت بیکران بریخت و گفته‌اند هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست و آن که بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد. هر که زر دید سر فرو آوردور ترازوی آهنین دوش استفی الجمله شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. قاضی همه شب شراب در سر و شباب در بر. از تنعم نخفتی و به ترنم گفتی: امشب مگر به وقت نمی خواند این خروسعشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوسیک دم که دوست فتنه خفته است زینهاربیدار باش تا نرود عمر بر فسوستا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبحیا از در سرای اتابک غریو کوسلب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بودبرداشتن به گفتن بیهوده خروس قاضی در این حالت که یکی از متعلقان در آمد و گفت: چه نشستی خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دقّی گرفته‌اند بلکه حقی گفته تا مگر آتش فتنه که هنوز اندک است به آب تدبیری فرو نشانیم مبادا که فردا چو بالا گیرد عالمی فرا گیرد. قاضی متبسم در او نظر کرد و گفت: پنجه در صید برده ضیغم راچه تفاوت کند که سگ لایدروی در روی دوست کن بگذارتا عدو پشت دست می خاید‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم و سوم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
loading...