شعر کست

  • 137. صد و سی هفت - چرخ هفتمین: خاقانی

    06:40||Season 3, Ep. 137
    ‌خاقانی‌از گشت چرخ کار به سامان نیافتم‌وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم‌زین روزگار بی‌بر و گردون کژ نهاد‌یک رنج بازگوی که من آن نیافتم‌نطقم از آن گسست که همدم ندیده‌ام‌دردم از آن فزود که درمان نیافتم‌از قبضهٔ کمان فلک بر دلم به قهر‌تیری چنان گذشت که پیکان نیافتم‌خوانی نهاد دهر به پیشم ز خوردنی‌جز قرص آفتاب در آن خوان نیافتم‌بر ابلق امید نشستم به جد و جهد‌جولان نکرد بخت که میدان نیافتم‌بر چرخ هفتمین شدم از نحس روزگار‌یک هم‌نشین سعد چو کیوان نیافتمپشتم شکست چرخ که رویم نگه نداشتآبم ببرد دهر کز او نان نیافتمدر مصر انتظار چو یوسف بمانده‌امبسیار جهد کردم و کنعان نیافتمگوئی سکندرم ز پی آب زندگیعمرم گذشت و چشمهٔ حیوان نیافتمز افراسیاب دهر خراب است ملک دلدردا که زور رستم دستان نیافتمگویا ترم ز بلبل لیکن ز غم چو بازخاموش از آن شدم که سخندان نیافتمخاقانیا تو غم خور کز جور روزگاریک رادمرد خوش‌دل و خندان نیافتمداد سخن دهم که زمانه به رمز گفتآن یافتم ز تو که ز حسان نیافتم‌‌‌‌لینک های پادکست‌‌‌پادکست بوطیقا - قسمت سی و یکم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ معرفی پادکست : بازیتابهتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 136. صد و سی شش - سِرّ سویدا: سعدی

    07:35||Season 3, Ep. 136
    ‌‌‌سعدی‌به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست‌عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست‌به غنیمت شمر - ای دوست - دم عیسی صبح‌تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست‌نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل‌آنچه در سر سویدای بنی‌آدم از اوست‌به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست‌به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست‌زخم خونینم اگر به نشود به باشد‌خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست‌غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد‌ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست‌پادشاهی و گدایی بر ما یکسان است‌که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست‌سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر‌دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست‌‌‌‌لینک های پادکست‌‌‌پادکست بوطیقا - قسمت سی و یکم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 135. صد و سی و پنج - قدیسان کافورینه به کف: شاملو

    17:51||Season 3, Ep. 135
    ‌‌احمد شاملو‌‌باید اِستاد و فرود آمد‌‌بر آستانِ دری که کوبه ندارد،‌‌چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و‌‌اگر بی‌گاه‌‌به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.کوتاه است در،‌‌پس آن به که فروتن باشی.‌‌آیینه‌یی نیک‌پرداخته توانی بود‌‌آنجا‌‌تا آراستگی را‌‌پیش از درآمدن‌‌در خود نظری کنی‌‌ ‌هرچند که غُلغله‌ی آن سوی در زاده‌ی توهمِ توست، نه انبوهی‌ِ مهمانان،‌که آنجا‌تو را‌کسی به انتظار نیست.‌که آنجا‌جنبش شاید،‌اما جُنبنده‌یی در کار نیست:‌نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف‌نه عفریتانِ آتشین‌گاوسر‌نه شیطانِ بُهتان‌خورده با کلاه بوقیِ منگوله‌دارش‌نه مَلغمه‌ی بی‌قانونِ مطلق‌های مُتنافی. ــ‌ ‌تنها تو‌آنجا موجودیتِ مطلقی،‌موجودیتِ محض،‌چرا که در غیابِ خود ادامه می‌یابی و غیابت‌حضورِ قاطعِ اعجاز است.‌گذارت از آستانه‌ی ناگزیر‌فروچکیدنِ قطرهٔ قطرانی‌ است در نامتناهی‌ ظلمات:‌«ــ دریغا‌ای‌کاش ای‌کاش‌قضاوتی قضاوتی قضاوتی‌درکار درکار درکار‌می‌بود!» ــ شاید اگرت توانِ شنفتن بودپژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشان‌های بی‌خورشیدــچون هُرَّستِ آوارِ دریغمی‌شنیدی:  «ــ کاشکی کاشکیداوری داوری داوریدرکار درکار درکار درکار…»  اما داوری آن سوی در نشسته است، بی‌ردای شومِ قاضیان.ذاتش درایت و انصافهیأتش زمان. ــو خاطره‌ات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد. *** بدرود!بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)رقصان می‌گذرم از آستانه‌ی اجبارشادمانه و شاکر.  از بیرون به درون آمدم:از مَنظربه نَظّاره به ناظر. ــنه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه‌یی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه‌ای ــمن به هیأتِ «ما» زاده شدمبه هیأتِ پُرشکوهِ انسانتا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینمغرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنومتا شَریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهمکه کارستانی از این‌دستاز توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشاربیرون است. انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدنتوانِ شنفتنتوانِ دیدن و گفتنتوانِ اندُهگین و شادمان ‌شدنتوانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جانتوانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنیتوانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانتو توانِ غمناکِ تحملِ تنهاییتنهاییتنهاییتنهاییِ عریان.  انساندشواری وظیفه است.  ***  دستانِ بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربَرکشمهر نغمه و هر چشمه و هر پرندههر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگرهر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.  رخصتِ زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بستهگذشتیمو منظرِ جهان راتنهااز رخنه‌ی تنگ‌چشمی‌ حصارِ شرارت دیدیم واکنونآنَک دَرِ کوتاهِ بی‌کوبه در برابر وآنَک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ  دالانِ تنگی را که درنوشته‌امبه وداعفراپُشت می‌نگرم: فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بوداما یگانه بود و هیچ کم نداشت.  به جان منت‌پذیرم و حق گزارم!(چنین گفت بامدادِ خسته.)  ۲۹ آبانِ ۱۳۷۱ ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت سی و یکممعرفی پادکست : پادکست صندوق
  • 134. صد و سی و چهار - اوج زحل: خیام

    04:23||Season 3, Ep. 134
    ‌خیام‌از جرِم گل سیاه تا اوج زحل‌کردم همه مشکلات کلیّ را حل‌بگشادم بندهای مشکل به حیَل‌هر بند گشاده شد به جز بند اجل ‌خیام‌ای خواجه! بِدان کین فلکِ بیهُده‌دو‌همچون من و تو، دید بَسی کهنه و نوآغاز و سَرانجامِ جهان را چه کنی؟از عمر، نصیبِ خویش، بردار و برو! ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت سی و یکم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ معرفی پادکست : رادیو آن/ماهتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 133. صد و سی و سه - لولیان شوخ: حافظ

    05:43||Season 3, Ep. 133
    ‌حافظ‌اگر آن تُرکِ شیرازی به‌ دست‌ آرد دلِ ما را‌به خال هِندویَش بَخشَم سمرقند و بُخارا را‌بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت‌کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را‌فَغان کـاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب‌چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوانِ یَغما را‌ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی‌ است‌به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را‌مَنَ ازْ آن حُسنِ روزافزون که یوسُف داشت دانستم‌که عشق از پردهٔ عِصمت بُرون آرد زُلِیخا را‌‌اگر دشنام فرمایی وَگَر نفرین، دعا گویم‌جوابِ تلخ می‌زیبد لبِ لعلِ شِکرخا را‌نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند‌‌جوانانِ سعادتمند پندِ پیرِ دانا را‌حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو‌که کس نَگْشود و نَگْشاید به حکمت این مُعمّا را‌غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ‌که بر نظمِ تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثریّا را ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت سی‌ام‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 132. صد و سی و دو - مردمان سخت کوش: حافظ

    05:18||Season 3, Ep. 132
    ‌حافظ‌دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش‌وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی‌فروش‌گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع‌سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش‌گوش کن پند ای پسر وز بهرِ دنیا غم مَخور‌گفتمت چون دُر حدیثی، گر توانی دار گوش‌در حریمِ عشق نَتْوان زد دَم از گفت و شنید‌زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش‌در بساطِ نکته‌دانان خودفروشی شرط نیست‌یا سخن دانسته گو ای مردِ عاقل، یا خموش‌با دلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام‌نی گَرَت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش‌تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی‌گوشِ بیگانه نباشد جایِ پیغامِ سروش‌ساقیا مِی ده که رندی‌هایِ حافظ فهم کرد‌آصِفِ صاحب‌قرانِ جرم‌بخشِ عیب‌پوش‌وآن گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک‌زهره در رقص آمد و بَرْبَط زنان می‌گفت نوش ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت سی‌ام‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ معرفی پادکست : داستاکوتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 131. صد و سی و یک - سگ بند: محمدِ وَصیفِ سَگزی

    05:21||Season 3, Ep. 131
    ‌محمد بن وصیف سگزی‌ای امیری که امیرانِ جهان خاصه و عام ‌بنده و چاکر و مولای و سگ‌بند و غلام‌ازلی خطی در لوح که مُلکی بِدهید ‌به ابی یوسف یعقوب بن اللیث هُمام‌به لَتام آمد رتبیل و لَتی خورد به لنگ ‌لَتره شد لشکر رتبیل و هبا گشت کنام‌لِمَنُ المُلک بخواندی تو امیرا به یقین ‌با قَلیلُ‌الفِئه کن زاد در آن لشکر کام‌عمرِ عمار ترا خواست و زوگشت بری ‌تیغ تو کرد میانجی به میان دد و دام‌عمر او نزد تو آمد که تو چون نوح بزی ‌دَرِ آکار تَنِ او سَرِ او بابِ طعام ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت سی‌ام‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ معرفی پادکست : رادیو فرکتالتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 130. صد و سی - غمگن و سزوار: رودکی

    07:03||Season 3, Ep. 130
    ‌رودکی‌ای آن که غَمگِنی و سزاواری‌وندَر نهان، سِرِشک همی باری‌از بهر آن کجا بِبَرم نامش‌ترسم ز بخت، اندُه و دشواری‌رفت آن که رفت و آمد آنک آمد‌بود آن که بود، خیره چه غم داری؟‌هموار کرد خواهی گیتی را؟‌گیتی‌ست، کی پذیرد هَمواری‌مُستی مَکُن، که ننگرد او مُستی‌زاری مَکُن، که نشنود او زاری‌شو، تا قیامت آید، زاری کن‌کی رفته را به زاری باز آری؟آزار بیش بینی زین گردونگر تو به هر بهانه بیازاریگویی؛ گماشته‌ست بلایی اوبر هر که تو بر او دل بُگماریابری پدید نی و کسوفی نیبگرفت ماه و گَشت جهان تاریفرمان کُنی و یا نکُنی، ترسمبر خویشتن ظفر ندهی باری!تا بشکنی سپاهِ غَمان بر دلآن بِه که مِی بیاری و بگساریاندر بلایِ سخت پدید آیدفضل و بزرگمردی و سالاری ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت سی‌ام‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com 
  • 129. صد و بیست و نه - فکر معاش

    04:18||Season 3, Ep. 129
    واعظ قزوینی‌بر درگه خلق، بندگی ما را کشت‌هر سو پی نان دوندگی ما را کشت‌فارغ نشویم یکدم از فکر معاش‌ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت! ‌اوحدالدین کرمانی‌عالم همه محنت است و ایام غم است‌گردون همه فانی است و گیتی ستم است‌فی‌الجمله چو در کارِ جهان می‌نگرم‌آسوده کسی نیست، وگر هست کم است ‌خیام‌از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن ‌فردا که نیامده‌ست، فریاد مکن‌بر نامده و گذشته بُنیاد مکن‌حالی خوش باش و عمر بر باد مکن‌‌خیام‌مشنو سخن از زمانه‌ساز‌آمدگان‌می خواه مُرَوَّق، زِ طِراز‌آمدگان‌رفتند یَکان یَکان، فراز آمدگان‌کس می‌ندهد نشانِ باز آمدگان ‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت سی‌ام‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌ تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com 
loading...