Share
شعر کست | SherCast
پنجاه و دو – خیالات شبهای دراز زمستان
نسیم شمال
شبي در خواب ديدم محرمانه
عروس تازه آوردم به خانه
بريدم رخت دامادي شبانه
چنين ميگفت رقاص زنانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
گداها را همه مسرور ديدم
شكمها را همه معمور ديدم
به فصل عيد جشن و سور ديدم
زدم فيالفور طبلِ شاديانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
بديدم قطع گرديده صداها
لباس تازه پوشيده گداها
به دوشِ جمله از اطلس رداها
همه با طُمطُراق خسروانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
زِ حلوياتِ رنگارنگ شيرين
زِ سوهان قم و سوغات نائين
از آن نانِ برنجيهاي قزوين
بيامد از برايم بار، خانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
به حلوا مسقطي مي گفت پشمك
بزن بر راحتالحلقوم چشمك
به ايشان بَقلوا گفتا به خشمك
بوَد چشمك زِ اطوار زنانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
بديدم اغنيا كرده حمايت
زِ كوران و شلان كرده رعايت
بيادم آمد آندم اين حكايت
كه جنت ميدهد حق با بهانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
بچيدم هفت سين اندر شبستان
سماق و سنجد و سيب و سپستان
سپند و سير و سبزيهاي بستان
زدم بر ريشِ خود از ذوق شانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
صلات ظهر رفتم منزلِ خان
بديدم سفرهچي ميگسترَد خوان
به روي ميز نعمتهاي الوان
گروهي جمع در آن آسِتانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
زِ اقسام خورش در سفره چيده
خورشها را همه ناظر چشيده
قدح با آبِ ليمو صف كشيده
مثال گفتگوي شاعرانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
يكي شامي به استعجال ميخورد
يكي كوكو به عيش و حال ميخورد
يكي با كارد و با چنگال ميخورد
يكي هي لقمه ميزد تاجرانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
به پاي جوجه، ماهي بوس ميزد
فسنجان از شعف ناقوس ميزد
تَرك فريادِ «يا قدّوس» ميزد
شده روغن زِ اطرافش روانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
كته چون دامنِ دشت نهاوند
چلو طعنه زده بر كوه الوند
پلو چون قلة كوه دماوند
نموده مرغ در وي آشيانه
شتر در خواب بي ند پنبهدانه
به دل گفتم عجب كشكي خريدم
عجب بهر فقيران سفره چيدم
عجب خيري از اين مشروطه ديدم
عجب تقسيم شد و جهِ اعانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
عجب اصلاح شد اوضاع ايران
عجب آباد شد اين خاك ويران
عجب جمعآوري شد از فقيران
عجب بيجا زديم اينقدر چانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
چرا خوابيدهاي؟ فصل بهار است
اَلاله شعلهور در كوهسار است
بنفشه جلوهگر در جويبار است
نميدانم خبر داري تو يا نه؟
شتر در خواب بيند پنبهدانه
نه ادراك و نه استعداد داريم
نه مشروطه، نه استبداد داريم
فقط در بيستون فرهاد داريم
زِ شيرين نيست نامي در ميانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
هميشه تشنه نهرِ آب بيند
گرسنه نان سنگك خواب بيند
برهنه خرقة سنجاب بيند
مقصر خواب بيند تازيانه
شتر در خواب بيند پنبهدانه
گهي لپلپ خورد، گه دانه دانه
لینک های پادکست
شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا
حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا
تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
More episodes
View all episodes
87. هشتاد و هفت - غزلیاتِ عراقی: حافظ
07:34حافظیاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکردبه وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکردآن جوانبخت که میزد رقمِ خیر و قبولبندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکردکاغذین جامه به خونابه بشویم که فلکرهنمونیم به پایِ عَلَمِ داد نکرددل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسدنالهها کرد در این کوه که فرهاد نکردسایه تا بازگرفتی ز چمن مرغِ سحرآشیان در شِکَنِ طُرِّهٔ شمشاد نکردشاید ار پیکِ صبا، از تو بیاموزد کارزان که چالاکتر از این حرکت باد نکردکِلْکِ مَشّاطِهٔ صُنعَش نَکِشد نقشِ مرادهر که اقرار بدین حُسنِ خداداد نکردمطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراقکه بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکردغزلیاتِ عراقیست سرودِ حافظکه شنید این رهِ دلسوز؟ که فریاد نکرد لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقاتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com86. هشتاد و شش - آهِ سحرخیزان: حافظ
04:56حافظمرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شدقضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شدرقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشتمگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟مجالِ من همین باشد که پنهان مهرِ او ورزمکنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شدمرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودندهر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شدخدا را محتسب ما را به فریادِ دف و نی بخشکه سازِ شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شدشرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقیدلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شدمشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظکه زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقاتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com85. هشتاد و پنج - مفتاحِ دعا: حافظ
05:53حافظبُوَد آیا که درِ میکدهها بگشایندگره از کارِ فروبستهٔ ما بگشاینددرِ میخانه چو بستند خدایا مپسندکه درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشاینداگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستنددل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایندبه صفایِ دلِ رندان و صَبوحی زدگانبس درِ بسته به مِفْتاحِ دعا بگشایندنامهٔ تَعزیَتِ دختر رَز بِنْویسیدتا حریفان همه خون از مژهها بگشایندگیسوی چنگ بِبُرّید به مرگِ مِیِ نابتا همه مُغبَچِگان زلفِ دوتا بگشایندحافظ این خرقه که داری تو ببینی فرداکه چه زُنّار ز زیرش به جفا بگشایندلینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقاتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com84. هشتاد و چهار - کام از لب: عراقی
18:59عراقیبود آیا که خرامان ز درم بازآیی گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن که خیالی شدم از تنهایی گفته بودی که بیایم، چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی جز تو اندر نظرم, هیچ کسی میناید وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی گفتی از لب بدهم کام عراقی روزی وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقاتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com83. هشتاد و سه – بوسه پنهان: اوحدی مراغه ای
06:59اوحدی مراغهایبه ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوانچو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوانز سودای کنار او حذر میکردم از اولکنون چون در میان رفتم حذر کردن، توان؟ نتوانسرم در دام و تن در قید و دل دربند مهر اومسلمانان، درین حالت سفر کردن توان؟ نتوانغریبی، مفلسی گر با کسی دلبستگی داردبدین تهمت ز شهر او را بدر کردن، توان؟نتوانبه جرم آنکه این دل میل خوبان میکند، وقتیدل بیچاره را خون در جگر کردن، توان ؟ نتوانز قوس ابروان چشمش چو تیر از غمزه اندازدبغیر از دیده تیرش را سپر کردن، توان؟ نتوانبه زاری پیکر عشق از رخ او نور میگیردچنان رخ را قیاسی با قمر کردن، توان؟ نتوانمرا گوید: حدیث من مگو، دیگر چه میگویی؟حدیث پادشاهان را دگر کردن، توان؟ نتوانازان لب اوحدی گر بوسهای بستد شبی پنهانچه گویی؟ عالمی را زان خبر کردن، توان؟ نتوان لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقامعرفی پادکست : دراماتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com82. هشتاد و دو – سگِ کوی: عراقی
04:49عراقیز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوانز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتواناگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشمشد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوانمرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانشبگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتواندریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویتکنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوانرسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستانکه پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوانچه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گویدکه: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوانعراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آیددر خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوانلینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقاتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com81. هشتاد و یک - پیران سر: عراقی
05:21عراقی نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوانبه خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوانچو آمد در دل و دیده خیالت آشنا بنشستز ملک خویش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوانمرا این دوستی با تو قضای آسمانی بودقضای آسمانی را دگر کردن توان؟ نتوانچو با ابروی تو چشمم به پنهانی سخن گویداز آن معنی رقیبان را خبر کردن توان؟ نتوانچو چشم مست خونریزت ز مژگان ناوک اندازدبجز جان پیش تیر تو سپر کردن توان؟ نتوانگرفتم خود که بگریزم ز دام زلف دلگیرتز تیر غمزهٔ مستت حذر کردن توان؟ نتواننگویی چشم مستت را، که خون من همی ریزدز خون بیگناه او را حذر کردن توان؟ نتوانبگو با غمزهٔ شوخت، که رسوای جهانم کرد:به پیران سر عراقی را سمر کردن توان؟ نتوان لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقامعرفی پادکست : یار دبستانیتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com80. هشتاد - هشت بهشت: فرخی یزدی
08:32فرخی یزدی لله الحمد که تهران بود آزرمِ بهشتملت از هر جهت آسوده، چه زیبا و چه زشتاغنیا مشفق و با عاطفه و پاکسرشتفقرا را نبود بستر و بالین از خشتالغرض از ستم و جور اثری 'نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که 'نیست مالِ ملت نشود حیف به تهران یک جونَبُوَد خرقهی بیچاره معلم به گروکِشتهی صبرِ «آژان» را نکند فقر درواز کُهنمُخبرِ ما این خبر از نو بشنو!الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که نیست سَر به سَر امن و امان منطقهی تبریز استخاکِ آن خطّه چه فردوسِ نشاطانگیز است!تیغ بُرّانِ ایالت به اعادی تیز استکِلْکِ مُعجز شِیَمَش جادوی سحرانگیز استالغرض از ستم و جور اثری نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که نیست گر چه رنجور به شیراز ایالت شده استلیک از حَضرتشان رفعِ کسالت شده استظلمِ ضبّاط مبدل به عدالت شده استاین همه مَعدِلت اسباب خجالت شده استالغرض از ستم و جور اثری نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که نیست اهلِ کرمان همه آسوده و فارغ ز بلاکس بر ایشان نکند ظلم چه پنهان چه مَلاهمگی شاکر و راضی ز عمومِ وُکلاحالِ آن جامعه خوبست زِ لطفِ وزراالغرض از ستم و جور اثری نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که نیست یزد امن است و اهالیش دعاگو هستندبهرِ ابقای حکومت به هیاهو هستندپیِ تقدیم هدایا به تکاپو هستندراست گویی، همه در روضهی مینو هستندالغرض از ستم و جور اثری نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که نیست دوش ابر آمد و باران به ملایر باریدقیمتِ گندم و جو چند قِرانی کاهیددر همان موقع شب، دختر قاضی زاییدفتنه از مرحمت و عدلِ حکومت خوابیدالغرض از ستم و جور اثری نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که نیست همدان از ارم امروز نشانی داردانتخابات در آنجا جَرَیانی داردحضرت اقدس والا دَوَرانی داردبهر کاندید شدن نطق و بیانی داردالغرض از ستم و جور اثری نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که نیست خرس خونسار فراری شده امسال به کوهسارقِ زَلَّقی از امنیت آمد به ستوهرهزنان را دگر آنجا نبود جمع و گروهنیست نظمیه در آن ناحیه با فَرّ و شکوهالغرض از ستم و جور اثری نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که نیست اصفهان، شُکر که چون هشتبهشت آباد استدلِ مردم همه از دادِ حکومت شاد استبس که فکر و قلم و نطق و بیان آزاد است،حرفِ مردم همه از دورهی استبداد استالغرض از ستم و جور اثری نیست که نیستخبر این است که اینجا خبری نیست که نیست لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت هجدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقامعرفی پادکست : چپترتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com79. هفتاد و نه – عشقِ عیان: فروغی بسطامی
07:01فروغی بسطامیبر سر راه تو افتاده سری نیست که نیستخون عشاق تو در رهگذری نیست که نیستغیرت عشق عیان خون مرا خواهد ریختکه نهان با تو کسی را نظری نیست که نیستمن نه تنها ز سر زلف تو مجنونم و بسشور آن سلسله در هیچ سری نیست که نیستنه همین لاله به دل داغ تو دارد ای گلداغ سودای رخت بر جگری نیست که نیستاثری آه سحر در تو ندارد، فریادور نه آه سحری را اثری نیست که نیستسیل اشک ار بکند خانهٔ مردم نه عجبکز غمت گریه کنان چشم تری نیست که نیستجز شب تیرهٔ ما را که ز پی روزی نیستپی هر شام سیاهی سحری نیست که نیستچون خرامی، به قفا از ره رحمت بنگرکز پیات دیدهٔ حسرت نگری نیست که نیستبی خبر شو اگر از دوست خبر میخواهیزان که در بی خبریها خبری نیست که نیستترک سر تا نکنی پای منه در ره عشقکه درین وادی حیرت خطری نیست که نیست من مسکین نه همین خاک درش میبوسمخاک بوس در او تاجوری نیست که نیستقابل بندگی خواجه نگردید افسوسور نه در طبع فروغی هنری نیست که نیست لینک های پادکستپادکست بوطیقا - قسمت هجدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا| اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقاحمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقامعرفی پادکست : نوارِ زردتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com