Share

cover art for بیست و هفت – پیکرِ مطبوع

شعر کست

بیست و هفت – پیکرِ مطبوع

Season 1, Ep. 27

سعدی : ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

 

ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست

از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر

از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر

گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد

ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی

باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم

تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست

رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید

چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر

من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم

برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند

برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است

گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر

 

لینک های پادکست

پادکست بوطیقاقسمت هفتم

شبکه های اجتماعی : اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا

حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا

تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com

More episodes

View all episodes

  • 89. هشتاد و نه - مصر و کنعان:‌ سعدی

    06:18
    سعدیکه برگذشت که بویِ عبیر می‌آید؟ که می‌رود که چنین دلپذیر می‌آید؟ نشانِ یوسفِ گم‌کرده می‌دهد یعقوب مگر ز مصر به کنعان بشیر می‌آید ز دست رفتم و بی‌دیدگان نمی‌دانند که زخم‌های نظر بر بصیر می‌آید همی‌خرامد و عقلم به طبع می‌گوید نظر بدوز که آن بی‌نظیر می‌آید جمال کعبه چنان می‌دوانَدَم به نشاط که خارهای مغیلان حریر می‌آید نه آن چنان به تو مشغولم، ای بهشتی روی که یادِ خویشتنم در ضمیر می‌آید  ز دیدنت نتوانم که دیده دربندم  و گر مقابله بینم که تیر می‌آید  هزار جامه معنی که من براندازم  به قامتی که تو داری قصیر می‌آید  به کشتن آمده بود آن که مدعی پنداشت که رحمتی مگرش بر اسیر می‌آید رسید ناله سعدی به هر که در آفاق هم آتشی زده‌ای تا نفیر می‌آید  ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : کاغذ اخبار‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 88. هشتاد و هشت - کمال بهجت: سعدی

    05:26
    سعدی یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن بشره او معاملتی داشت و وقتی که به خلوتش دریافتی گفتی:نه آنچنان به تو مشغولم ای بهشتی‌رویکه یادِ خویشتنم در ضمیر می‌آیدز دیدنت نتوانم که دیده در بندمو گر مقابله بینم که تیر می‌آیدباری پسر گفت: آن چنان که در آداب درس من نظری می‌فرمایی در آداب نفسم نیز تأمل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همی‌نماید بر آنم اطلاع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم.گفت: ای پسر! این سخن از دیگری پرس که آن نظر که مرا با توست جز هنر نمی‌بینم.چشم بداندیش که برکنده بادعیب نماید هنرش در نظرور هنری داری و هفتاد عیبدوست نبیند به جز آن یک هنر ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت بیستم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : مفر‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 87. هشتاد و هفت - غزلیاتِ عراقی: حافظ

    07:34
    حافظیاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکردبه وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکردآن جوانبخت که می‌زد رقمِ خیر و قبولبندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکردکاغذین جامه به خونابه بشویم که فلکرهنمونیم به پایِ عَلَمِ داد نکرددل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسدناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکردسایه تا بازگرفتی ز چمن مرغِ سحرآشیان در شِکَنِ طُرِّهٔ شمشاد نکردشاید ار پیکِ صبا، از تو بیاموزد کارزان که چالاکتر از این حرکت باد نکردکِلْکِ مَشّاطِهٔ صُنعَش نَکِشد نقشِ مرادهر که اقرار بدین حُسنِ خداداد نکردمطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراقکه بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکردغزلیاتِ عراقیست سرودِ حافظکه شنید این رهِ دلسوز؟ که فریاد نکرد ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا|  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 86. هشتاد و شش - آهِ سحرخیزان: حافظ

    04:56
    ‌حافظ‌مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد‌قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد‌رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت‌مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟‌مجالِ من همین باشد که پنهان مهرِ او ورزم‌کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد‌مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند‌هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد‌خدا را محتسب ما را به فریادِ دف و نی بخش‌که سازِ شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد‌شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی‌دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد‌مشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظ‌که زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا|  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 85. هشتاد و پنج - مفتاحِ دعا: حافظ

    05:53
    ‌حافظ‌بُوَد آیا که درِ میکده‌ها بگشایند‌گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند‌درِ میخانه چو بستند خدایا مپسند‌که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند‌اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند‌دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند‌به صفایِ دلِ رندان و صَبوحی زدگان‌بس درِ بسته به مِفْتاحِ دعا بگشایند‌نامهٔ تَعزیَتِ دختر رَز بِنْویسید‌تا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند‌گیسوی چنگ بِبُرّید به مرگِ مِیِ ناب‌تا همه مُغبَچِگان زلفِ دوتا بگشایند‌حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا‌که چه زُنّار ز زیرش به جفا بگشایند‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا|  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 84. هشتاد و چهار - کام از لب: عراقی

    18:59
    عراقی‌بود آیا که خرامان ز درم بازآیی ‌گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی ‌نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی ‌گذری کن که خیالی شدم از تنهایی ‌گفته بودی که بیایم، چو به جان آیی تو ‌من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی ‌بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال ‌عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی ‌همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب ‌به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی ‌پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید ‌جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی ‌جز تو اندر نظرم, هیچ کسی می‌ناید ‌وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی ‌گفتی از لب بدهم کام عراقی روزی ‌وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی  ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا|  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 83. هشتاد و سه – بوسه پنهان: اوحدی مراغه‌ ای

    06:59
    اوحدی مراغه‌ایبه ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوانچو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوانز سودای کنار او حذر می‌کردم از اولکنون چون در میان رفتم حذر کردن، توان؟ نتوانسرم در دام و تن در قید و دل دربند مهر اومسلمانان، درین حالت سفر کردن توان؟ نتوانغریبی، مفلسی گر با کسی دلبستگی داردبدین تهمت ز شهر او را بدر کردن، توان؟نتوانبه جرم آنکه این دل میل خوبان می‌کند، وقتیدل بیچاره را خون در جگر کردن، توان ؟ نتوانز قوس ابروان چشمش چو تیر از غمزه اندازدبغیر از دیده تیرش را سپر کردن، توان؟ نتوانبه زاری پیکر عشق از رخ او نور می‌گیردچنان رخ را قیاسی با قمر کردن، توان؟ نتوانمرا گوید: حدیث من مگو، دیگر چه می‌گویی؟حدیث پادشاهان را دگر کردن، توان؟ نتوانازان لب اوحدی گر بوسه‌ای بستد شبی پنهانچه گویی؟ عالمی را زان خبر کردن، توان؟ نتوان‌ ‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا|  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : دراما‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 82. هشتاد و دو – سگِ کوی: عراقی‌

    04:49
    عراقی‌‌ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان‌ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان‌اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم‌شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان‌مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش‌بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان‌دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت‌کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان‌رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان‌که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان‌چه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گوید‌که: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوان‌عراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آید‌در خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوان‌‌‌لینک های پادکست‌‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهم‌شبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا | اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌‌تماس : BoutighaPodcast@Gmail.com
  • 81. هشتاد و یک - پیران سر: عراقی

    05:21
    عراقی ‌نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان‌به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان‌چو آمد در دل و دیده خیالت آشنا بنشست‌ز ملک خویش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان‌مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بود‌قضای آسمانی را دگر کردن توان؟ نتوان‌چو با ابروی تو چشمم به پنهانی سخن گوید‌از آن معنی رقیبان را خبر کردن توان؟ نتوان‌چو چشم مست خونریزت ز مژگان ناوک اندازد‌بجز جان پیش تیر تو سپر کردن توان؟ نتوان‌گرفتم خود که بگریزم ز دام زلف دلگیرت‌ز تیر غمزهٔ مستت حذر کردن توان؟ نتوان‌نگویی چشم مستت را، که خون من همی ریزد‌ز خون بی‌گناه او را حذر کردن توان؟ نتوان‌بگو با غمزهٔ شوخت، که رسوای جهانم کرد:‌به پیران سر عراقی را سمر کردن توان؟ نتوان ‌لینک های پادکست‌پادکست بوطیقا - قسمت نوزدهمشبکه های اجتماعی : یوتوب بوطیقا |  اینستاگرام بوطیقا | تلگرام بوطیقا | توییتر بوطیقا‌حمایت مالی از پادکست : حامی باش بوطیقا‌معرفی پادکست : یار دبستانیتماس : BoutighaPodcast@Gmail.com