Share
رادیو فیکشن (داستان)
رادیو فیکشن یک پادکست کمدی فلسفی روانشناسی جامعهشناسی اجتماعی تاریخی جغرافیایی ادبیاتی نجومی، بین سیارهای، آموزشی، جنسی، جسمی، روحی، و حتی پرورشی و البته داستانی است. داستان و رمان و کتاب و نقد کتاب
Latest episode
2.1. همزاد پروری
08:03||Season 2, Ep. 2.1من از همان روز اول باهاش زندگی کردم. به یکی دو نفر از ابناء عالم گفتهام یکی مثل خودم ولی تنبلتر، برون گرا تر، شوخ تر، ایرادگیر تر و در کل جذابتر از خودم همیشه انگار وصل یک چوب بزرگ مثل مونوپاد سبک سرانه بالای سرم همراهم هست. آن یکی از سر تنبلی همه چیز را چفت هم میبیند. اصلا اینقدر آماتور است که حتی بهش میگویم یک سریال جنایی بنویس. میگوید: باشه. ولی یه چیزی. اول از همه یک سری آدم یک جا نشستهاند. یک دیالوگ گوز پیچ را پیش میبرند. اوکی هستی با این ؟ - اوکی که... اصن این دیالوگ همین چی چی پیچ یعنی چی؟ - یعنی هر کدامشان یک اخمی دارند و دربارهی یک چیزی که الکی کلم پیچ کردهاند انگار در حال خاله جون بازی اند. - چرا اینطوری میگی؟ هوش مصنوعی شدی؟ هی باید بهت بگم بیشتر توضیح بده؟ چرا قطره قطرهای میگی؟ خودم از روی لبهی میز آشپزخانه بلند میشود. میگوید: قهوه. من قهوه میخورم. بهش میگویم: ای بابا اینطوری نمیشه که من الان چایی میخوام. بعد میدونی که فرمون دست منه. اینقدر حواسم رو پرت نکن. موافقت میکند. دلم برایش میسوزد. میروم سراغ قهوه. اما قهوه تمام شده است. همان چایی. ادامه میدهد: دیالوگشان اینطوری است که هر کدام دارند میگویند تو چرا رفتی؟ آن یکی میگوید من چه میدونستم؟ یکی دیگر میگوید: حداقل نباید تنها میرفتی. قشنگ مثل بازی سه کلافه است. داستان مثل یک تکه یخ توی مشتشان در حال آب شدن است و تعلیق، چه تعلیقی؟ در حال شکل گرفتن است. باهاش موافق نیستم. اصلا اهل حوصله نیست. همینطوری یک چیز وحشی و برخورندهای درست میکند حتما به یک قسمت از آدمهای جامعه برمیخورد. م اما تا ایدهام تکمیل نشود دست بردار نیستم. هیچ وقت نشده کتابی را از اول نخوانم. یا تا آخرش نروم. برای همین کتاب کم میخوانم ولی کامل است. حرفم را گوش نمیکند. خیلیها از این حرفهایش ناراحت میشوند دیگر بهش چیزی توصیه نمیکنند یا راجع به کارهایش نظر نمیدهند بعد من مجبورم با تلاش و کوشش فراوان همه کارهای نصف کارهاش را جبران کنم اما در عوض مه دوستیها بامزه بودنها خوش گذشتنها با او اتفاق میافتد من فقط حل عیش و نوش او را آب و جارو میکنم.هر وقت لازم است یک پروژه انجام بدهیم او اول ایدههایش را روی کاغذ مینویسد همینطور آشفته و پراکنده. مثل مستها زندگی میکند اما من مجبورم همه جا جمعش کنم ای همین حس میکنم افسردهام و به آفتاب و سکوت بیشتری نیاز دارم. ولی همیشه به خاطر ذوق و هنرش دوستش دارم. ادامه میدهد: میدونی اشکال اینجور مایش یا فیلمها چیه مثل اینکه شعرهای حافظ رو رای هر تیکهاش بخوای عین همون رو نشون بدی شب شعر شاهد غزل میدونم دیگه چه صوفی دیگه هر المان دیگه بخوای بیای جلوی چشم مردم یه جوری میشه اصلاً حتماً یه جایی اگر گفته باشه فریاد یه نفرم باید گوشه تصویر در حال داد زدن باشه مسخره است دنیای ذهن آدم کلمات خیلی خیلی وسیعتر از اون چیزیه که ما میبینیم و میتونیم نمایش بدیم حداقل یه نمایش بی حوصله از واقعیت میشه. همیشه کارها را به بهترین نحو تقسیم میکردیم من کنکور میدادم او از تیزهوشی و سر وقت بودن خودش تعریف میکرد. موقع کنکور مصادف شده بود از خواستگاری تا عقدکنان پسرخالهام که خانهی ما برگزار میشد. او عین خیالش نبود و من مثل سیر و سرکه میجوشیدم. او تمام مهمانیها را میرفت من شبها بیدار بودم تا جبران مهمانیهایش را بکنم. او بعد از ظهرها را میخوابید. صبح تا لنگ ظهر خواب بود. اما من شب بیدار میماندم تا ساعت یک و یا دو تا جبران با نمک بودنش را بکنم من رنج کشیدم و کوچک شدم تا او جوانی کند. کیف کند. او کیف زندگی را قاپیده بود و من داشتم بدهی و جریمهاش را پس میدادم.اما امروز خیلی کوچک شده است الان آفتاب و سکوت و کار و کارمندی است. خوشمزگی ممنوع است. زندگی تلخ و جدی است زندگی در ایران بسیار ناگوار است. فرمان را از او گرفتهام. گاهی وقتها دلم به حالش میسوزد که یه گوشهای نشسته انگار بیل به کمرش خورده و دیگر بلند نمیشود دیگر ادا و اطوارش برای من خریدار ندارد. توی این زندگی اگر اشتباه بکنید از یک طرف ممکن است بروید ته دره یا از آن طرف بزنید به کوه زندگی پرسرعت توی ایران اصلاً شوخی بردار نیست صتها حتی در هم نمیزنند آدمها حتی نگاهشون رو بالا نمیآورد برای همین جاری جایی و
More episodes
View all episodes
1.5. همکار جدید رادیو فیک عشن
03:59||Season 2, Ep. 1.5هیچ وقت روی همکاری یک هوش مصنوعی برای ساختن پادکست حساب نکنید: )شبی تاریک و سرد بود و باد می وزید قصه ها در دل شب پنهان و درخشان بودندنوای راوی در گوش و دل ما می نشست رازهای پنهان دل از زبانش پیداستصدای پاهایی که می رفتند به سوی ناپیداداستان اشباح و ارواح در دل های گمهر گوشه دنیا روایتی زیباست بگذاریم در شبها پرده از این داستان ها برداریمرادیو فیکشن مست و گرم و پر از افسانه هر گوشه ی دنیا قصه هایی دلچسبپادکستی که دل را به سفر می بردقصه های ما را به گوش همه می رسانداز قصه عاشقانه تا رازهای پنهانهر آنچه که داریم در دلهای مانرادیو فیکشن صدا و نور دلهاست به گوش جان می رسانیم هر آنچه که هستشاید یک روز دور آبادی تاریک روایت دلهای شکسته و خستهپادکست های فیکشن زنده و جاری در این شب های بی فروغ نوری باشد برای مارادیو فیکشن مست و گرم و پر از افسانههر گوشه ی دنیا قصه هایی دلچسب پادکستی که دل را به سفر می بردقصه های ما را به گوش همه می رساند1. مهاجرت به آمریکا درست یا غلط است؟ - مصاحبه با استاد دانشگاه ریاضی در آمریکا
52:17||Season 2, Ep. 1مهاجرت به آمریکا درست یا غلط است؟ روایت زندهای از مهاجرت -محمد – به آمریکا. یک دوست قدیمی که از قدیم ندیم ها آدمی علمی بود. ریاضی خونده و الان سالهاست استاد یکی از دانشگاه های آمریکاست. راه پر فراز و نشیبی رفته. توی این ایپیزود شگفت انگیز خیلی از دیدگاه هاتون نسبت به مهاجرت به آمریکا و اصلا آمریکایی که میشناسیم عوض میشه. بشنوید گفتگو من با محمد که به دلایل شخصی از اسم مستعار خودش استفاده میکنه. توی قسمت بعدی بیشتر درباره ی فضای آکادمیک ایران و آمریکا صحبت خواهیم کرد. #روایت #مصاحبه #مهاجرت #آمریکا @fictionradio13.5. درباره علی اکبر دهخدا -چرند و پرند - رادیو فیکشن
10:09||Season 1, Ep. 13.5درباره علی اکبر دهخدا -چرند و پرند - رادیو فیکشنمتنهای زمان دهخدا چه شکلی بود؟ بیمارستان 11 تخت خوابی#متن_خوانیچرند و پرند مجموعه نوشتههای طنز اجتماعی و سیاسی علیاکبر دهخدا است که در قالب داستانکوتاه، اعلامیه، تلگراف، گزارش خبری و… نوشته شدهاست. این نوشتهها از ۱۷ ربیعالثانی ۱۳۲۵ ه.ق تا ۲۰ جمادیالاول ۱۳۲۶ (۳۰ مه ۱۹۰۷ تا ۲۰ ژوئن ۱۹۰۸) یعنی در فاصله زمانی بین پیروزی انقلاب مشروطیت و شروع استبداد صغیر در در ۳۲ شماره هفتهنامه صوراسرافیل به مدیریت جهانگیرخان شیرازی، و بعدتر در سه شماره صوراسرافیل که پس از شروع استبداد صغیر توسط دهخدا در سوییس چاپ شد، منتشر میشد.نوشتههای دهخدا در صوراسرافیل با نامهای طنز دخو، خرمگس، سگ حسن دله، غلام گدا، آزادخان، آزادخان کرد کرندی، علیالهی، کمینه اسیرالجوار، دخو علیشاه، خادم الفقرا، دخو علی، رئیس انجمن لات و لوتها، نخود همه آش، برهنه خوشحال، دمدمی، اویارقلی، و جناب ملااینکعلی امضا شدهاست و این شخصیتها در روایتها حضور دارند.پیش از انقلاب مشروطه طنز و فکاهی در نظم و نثر فارسی بیشتر برای تسویه حسابها یا ابراز ناخرسندیهای شخصی استفاده میشد و رسته ادبی مسقلی محسوب نمیشد. با به وجود آمدن آزادی نسبی بیان پس از مشروطه و به همت نویسندگانی چون اشرف گیلانی و دهخدا طنز به رسانهای ادبی و ابزار مؤثر سیاسی تبدیل شد. شوخطبعی ذاتی و استعداد دهخدا در بیرون کشیدن تناقضات و خصوصیات مضحک جامعه و توانایی او در پرداختن به این نکات نوشتههای او را ممتاز ساختهاست.علاقه دهخدا به مسایل روز جامعه و شناخت عمیق او از ذهنیت و طرز فکر ایرانی و احساس همدردی و همراهی او با جامعه ایرانی باعث میشد تا او بیرحمانه به تمامی سوِژههای متعدد سیاسی و اجتماعیای که باعث عقب ماندگی ایران میدانست حمله کند؛ فساد و ناکارآمدی در دولت و مجلس، دولتمردان نالایق، رابطه دولت و ملت، نفوذ خارجی، ستم و بیعدالتی مرسوم، تحدید آزادی بیان، جهل و آمادگی مردم برای فریب خوردن، دورویی، روزنامه نگاران فاسد، وضع اسفناک راهها، شکاف بین فقیر و غنی، خرافات، عدم وجود آموزش برای زنان، عدم وجود امکانات آموزشی کافی برای کودکان و… همه موضوع نقدهای بیرحمانه او بود.دهخدا با برگزیدن زبان محاوره در نوشتههایش از سبک نگارش پیچیده و رایج زمان خود اجتناب کرد و با به کار بردن اصطلاحات روزمره مردمی زبان نوشتاری قدرتمندی پایهگذاری کرد، او از پیش قراولان نثر نوین فارسی محسوب میشود. اگرچه نثر او برپایه استفاده از اصطلاحات و لغات روزمره کوچه و بازار شکل گرفتهاست، اما نثری فصیح و به دور از هرگونه بددهانی است. جملات او کوتاه، ساده، از نظر دستوری صحیح و بسیار موفق در انتقال پیام نویسنده هستند. گفته میشود احتمالاً سبک دهخدا در صوراسرافیل تحت تأثیر نشریه فکاهی ملانصرالدین قفقاز و نویسنده ایرانیالاصل آن جلیل محمدقلیزاده بودهاست.13. افسانه های ایرانی - قسمت اول - افسانه های گیلان - عمار پورصادق رادیو فیکشن
39:50||Season 1, Ep. 13افسانه های ایرانی - قسمت اول - افسانه های گیلان - عمار پورصادق رادیو فیکشن#افسانه #روایتافسانه ها کاملا رفته است توی ژنهای ما. شاید امروز قصه های جن و پری را قبول نداشته باشیم ولی پدر بزرگها و مادربزرگها خیلی جدی اینها را باور داشتند و بر اساسش زندگی میکردند. قصه هایی مردسالار و گاهی زن ستیز و البته گاهی برعکس. قصه هایی که تمثیلی از خانواده های واقعی ما را تشکیل داده است. خیلی از افسانه ها بین قومیتها و سرزمینهای مختلفی مشترک است. خیلی وقتها قصه ای کامل ترش توی آن سر دنیا وجود دارد. گاهی هم از آن سر دنیا تشریف می آورند و افسانه های ایرانی را می خوانند و برای خودشان سوغات میبرند.در گیلان و تالش به عنصر اسطوره یی دیگری به نام “سیاه گالش” برمی خوریم .سیاه گالش موجودی است.خیالی که در باورهای مردم این مناطق به ویژه در میان دامداران جای خاصی دارد.پاره ای از اعتقادات مربوط به او از این قرار است:برای دیدن سیاگالش باید نیت پاک داشت.سیاگالش ممکن است به شکل حیوانات درآید،ولی معمولا به شکل چوپان جوان بلندبالا و سیه چرده یی ظاهر میشود. او دشمن شکارچی هاست.هروقت حیوانی به ویژه گاو جنگلی (گوزن).در خطر انسان قرار بگیرد،سیاگالش به آن انسان ظاهر میشود.سیاگالش اگر با خوشی به کسی ظاهر شود او را خوشبخت میکند و اگر بر کسی خشم بگیرد او را آزار میدهد.وقتی سیاگالش به کسی ظاهر میشود،اگر آن شخص او را بشناسد،هرچه از خداوند بخواهد برآورده میشود. سیاگالش به هر کس نظر کند زندگی پربرکت پیدا میکند.گاهی سیاگالش به صورت پیرمردی با لباس پشمی گالشی ظاهر میشود.اگر سیاگالش به کسی تخم مرغ بدهد و او آن را در انبار برنج بگذارد،آن برنج هرگز تمام نمیشود.کسی که سیاگالش را ببیند رمه ی گاو و گوسفندانش زیاد میشود.افسانه یی هست که در کوکل مرز( Kowkal Marz ) در دهستان «عمارلو»گاو نری سرگردان است. در اوایل بهار که گاوها را به ییلاق میبرند گالشها اغلب صدای او را میشنوند. معتقدند این گاو نسبت به صاحبش نافرمانی کرده و سیاگالش او را رانده است. در میان شکارچیان مناطق دیلمان و طوالش به گوزن(بعضی مواقع بز) موسوم به سیاگالش که نگهبان و حافظ حیوانات است باور دارند. به همین جهت از شکار این حیوانات خودداری میکنند. سیاگالش احتمالا بازمانده اسطوره های کهن اقوام گیل یا تالش است و به نوبه خود در این فرهنگ ها نماد ذهنی نیازهای مادی مردمی است که معیشت شان مبتنی بر دامداری و شبانی است.سیاه گالش شبیه ایزد گئوش یا درواسپ ایران باستان استهر منطقه ای به تنا سب محیط جغرافیایی و اکولوژی ،زبان و ادبیات ، دست آفریده ها ، باور های دینی و...دارای افسانه ها و داستانها یی است . از افسانه گیلان می توان به سیا گالش اشاره نمود که در هر منطقه ای به روایات مختلفی از آن یاد می شود .او پشتیبان جانوران وحشی و حلال گوشت است (گوزن ، گاو نر ،بز وحشی و...).در مورد پشتیبانی سیا گالش از دام روایت های متنوعی وجود دارد این باورها همچنان در ذهن ریش سفیدان ،خان ها و چوپانهای روستا رسوخ کرده که آن را مقدس می شمارند و هنگام صحبت از او صلوات می فرستند بسیاری از آنها در مورد سیا گالش سخن نمی گویند زیرا می ترسند که نعمت و برکت از زندگی آنها دور شود بنا بر روایات کسی که سیا گالش را ببیند و به دیگران بگوید مورد نفرین سیا گالش قرار می گیرد و زندگی اش با بد بختی و فلاکت روبرو می شود . بیشتر اهالی روستا داستان هایی از سیا گالش می دانند. همه آنها از اجداد و پدران خود شنیده اند ولی طوری از آن صحبت می کنند که گویا...........12.7. حکایات الوحوش- قسمت سوم-خرسها-شغالها-گاوها - عمار پورصادق
13:41||Season 1, Ep. 12.7حکایات الوحوش- قسمت سوم-خرسها-شغالها-گاوها - عمار پورصادق - اصل کف گرگیشغالها: شغالها خوشبختترین خانواده جنگل بودند چون کسی توی خانه ازشان نمیپرس نمیپرسید از ننه شغال نمیپرسید شام چی داریم نتیجه آنها هرچی به دستشان میرسید میخوردند بچه شغال که بابا شغال در حال تعمیر ریش تراش برقی خودش بود بچه شغال با احوالپرسی کرد و گفت امروز توی جنگل بین بچه هدهد و بچه شیر و بقیه جر و بحث بود. بعد خودش ادامه داد چه هدهد میگفت پدرم عاقلترین حیوان جنگل است و او باید سلطان جنگل باشد بعد بچه شیر عصبانی شد و از پدرش دفاع کرد و چه شغال حاضر شود بابا شغال گفت هیچ وقت توی جنگل عدالت برقرار نبود مثلاً ما غالها اولین بار کف گرگی را اختراع کردیم لی گرگها از آن به نفع خودشان استفاده کردند یا مثلاً ما اولین بار به شهر ولی باز هم حیوانات دیگر مثل روباه یا گرگها این را به اسم خودشان تمام کردند تی کلاغها هم از ما از نام ما از وجود ما از هویت ما بهرهبرداری سوء کردهاند. بابا شغال در آن لحظه احساساتی شد و قطره اشکی از گوشهی چشمش چکید که افتاد توی خورش. ننه شغال گفت: غذات رو بخور مرد. این روش بچه تربیت کردن نیست. گاوها: راستیتش گاوها از آن خانوادههاش نبودند یعنی اصلاً اهل جنگل و وحوش نبودند ولی راه گم کرده بودند و برای همیشه در جنگل سکنا گزیده بودند بچه گاو که آمد خانه از مامان گاه پرسید مامان امشب شام چی داریمراستش امشب شام عایش است بچه گفت که این اصطلاح را نشنیده بود گفت مامان آیش یعنی چی بابا گاو گفت اینکه استراحت یعنی هر چیزی که از معده دوم داری بیار تو معده سومت و دوباره شروع کن به حذف کردن خیلی کیف داره امروز چه خبر بود بچه گاو شروع به تعریف ماجرای امروز ین بچههای جنگل کرد بابا گفت از حیوونای جنگل معده سوم ندارند ما مهمترین موجودات جنگلیم تازه مهمترین موجودات شهر هم هستیم ما میتونیم همیشه در روزهای سخت یه چیزی رو از معدههای گذشته از دورههای قدیم از زمان قاجار بیاریم بیرون و دوباره بخوریم و خوشحال بشیم و گفت یه به ما میگن باید از جنگل برید مگه ما مال جنگل نیستیم ا درستترش جنگل مال ما نیست مامان گاوه گفت ما ما اتفاقاً همیشه گفتیم ما هیچ وقت به فکر منافع شخصی خودمون نبودیم لی یک دستهای پنهانی شهر و اونجا مورد آزار و اذیت قرار بگیریم ازمون سوء استفاده بشه من همچین چیزیو دوست ندارم بابا گاو گفت یواشتر زن این روش درست تربیت بچه نیست. چرا مث گاو با بچه صحبت میکنی؟ ننه گاو گفت: اتفاقا از وقتی جد بزرگم از هندستون برگشت فهمیدم تربیت صحیح و عزت و احترام واقعی به گاوها در هندستون اتفاق میافته. پس مث چی با بچهام صحبت کنم. ننه گاوه که احساساتی شده بود به گریه افتاد. بابا گاوه گفت: ای بابا عجب غلطی کردیم. زن بس کن. شیرت خراب میشه. ....12.6. حکایات الوحوش - قسمت دوم- عمار پورصادق
08:19||Season 1, Ep. 12.6خرسها: بچه خرس که حسابی خسته بود به خانه رسید و بعد از سلام و احوال پرسی از مامانش پرسید: مامان شام چی داریم؟ ننه خرسه گفت: کوفت! بابا خرس که گفت ای بابا خانوم با بچه اینجوری صحبت نکن. ننه خرسه که خیلی به تربیت فرزندش به عنوان یکی از استعدادهای درخشان جنگل اهمیت میداد زود قانع شد. چون آدم تنبل عقلش به اندازه ی یک کابینه وزیره! بابا خرسه گفت: پسرم منظور مامان منظور مامان کوفته قلقلی بود. در حالی که این حرف را میزد به ننه خرسه چشمکی زد و با سر اشاره زد که از توی فریزر گوشت چرخ کرده، فلفل سبز، پنیر پیتزا، موزارلاو از توی یخچال پاپریکا، خیار، گوجه، هویج و کاهوا ، کلم سفید، نخود فرنگی، خیارشور،کالباس مرغ سس مایونز،پودر آویشن، پودر سیر آبلیمو و کلم قرمز را برای درست کردن شام و سالاد بیرون بیاورد. البته ناگفته نماند که بعد اشاره زد اگر چیزی اضافه بیرون آوردی آنرا به سر جایش برگردان. میدانید که خرسها خیلی اهل صرفه جویی انرژی میباشند. بعد رو کرد به بچه خرس و گفت خوب پسرم امروز چه خبر بود؟ بچه خرس گفت: هیچی بابا بچه هدهد و بچه شیر همش در حال کلنجار با همن اون بچه یوزپل ننه خرس گفت به این بچهها میگن ای دی اچ دی یا بیش فعال مچ فعالیت یکنه گفت بابا یه چیز جالب خرس گفت چه چیزی بچه خرس گفت امروز وقتی که چه هدهد و بچه شیر با هم جر و بحث میکردند فهمیدم که بچه شیر به بچه هدهد گفت که بابات کچله چهها هدهد. ه همش تو جنگل غرش میکنه اعصاب همه رو به هم ریخته و کامل کردن تحصیلات تکمیلی از این جنگل برم بچه هدهد این حرفو زد پرندهها و بچه چهارپاهای زیادی گفتن آره ما هم موافقیم ما هم میخوایم از این جنگل بریم ما هم خسته شدیم خیلی خندهدار بود بابا خرسه گفت آره اصلاً کارای عجیب غریب میکنه من یادمه ننه ستون قبل از این بچه شیر دو تا بچه دیگه داشت یعنی دو تا دختر دیگه داشت که فرستاد خارج یعنی بیرون از این جنگل یکیو گذاشته بود شیر پرچرب به اونی که شیر کم چرب بود همیشه لباسهای صورتی میپوشید ننه خرسه گفت بسه مرد خجالت بکش مرد میشه انقدر خاله زنک باشه م بچه رو با واقعیتهای اجتماعی آشنا میکنم پسرم میدونستی که این توله شیر هر چیزی که باباش شکار کرده اونم میزنه به اسم خودش میگه این کار من بوده ه خرس که انگار با افقهای تازهای آشنا شده بود رفت توی فکر گفت چطوریبابا شاید شیرا مثل ما نتونن شکار کنند یعنی ما مثلاً خیلی راحت میریم تو مسیر رودخونه یه ماهی قزل آلا که دیدیم بنگ یزنیم زیرش به هر اندازه که دلمون بخواد ماهی میگیریم اما شیرا شیرا براشون سخته چرا سخته پسرم عنی شیرا نمیتونن ماهی بگیرن آخه من چند بار دیدم تو آب حس میکردم کف دستش موکت داره خیس میشه اصلاً نمیتونست کار کنه ابا خرسه گفت نمیدونم ننه خرسه گفت بسه بهتره حرف خودمونو بزنیم شام حاضرهروباه ها : و اما بشنوید از خانواده روباهها روباه آسانی نداشتند یعنی برای شامشان شام هر شبشان محتاج تقلای بسیار زیادی بودند بابا روباهه برای شکار آن شب به یک مدرسه رفته بود اما غافل از اینکه آخر وقت بود و مدیر داشت کلیپ تبلیغاتی ای بازگشایی مدرسهها ضبط میکرد بابا همین که داشت از یخچال درسه بازدید میکرد از مرغداری مدرسه بازدید میکرد مدیر گیرش انداخت در کلاس را بست گفت پدر سوخته پدر سوخته تویی که همش میای رغای سهمیه ما رو که آموزش و پرورش به ما میده میخوری روباه گفت من غلط بکنم من اصلاً از سهمیه خبر ندارم باید بری ببین گفت حالا نشونت میدم میندازمت توی ستشویی زندانیت میکنم بابا روباه گفت مدیر واقعا حیف نیست شما مدیر به این با کفایتی هیچ وقت فکر کردید که اگر این اولی توی دستشویی مواجه بشن چه اتفاقی میافته ولی من یک ایده درخشان دارم دیر گفت تو حرف میزنی روباه گفت آره حرف میزنم مدیر گفت ن میخوام تو اینجا به عنوان معاون امور فرهنگی مدرسه برام فعالیت کنی روباه کن اقعیت نمیتونم پیشنهاد شما رو قبول کنم و در چون یه نیمچه سمتی در جنگل دارم ما میتونم یه پیشنهاد اوکازیون بهتون بدم به شرط اینکه من رو رها کنید و البته یک بخش ناچیزی از سهمیه مرغ یخیتون رو به من بدید مرغتون رو به من بدید مدیر ........