Share

داستان شب
2357.طوبا و معنای شب (قسمت شانزدهم)
•
دوستان شب بخیر
شمارهی دو هزار و سیصد و پنجاه و هفتم
۱۰ اَمُرداد ۱۴۰۳
داستان: «#طوبا_و_معنای_شب»
(قسمت شانزدهم)
نویسنده: «#شهرنوش_پارسی_پور»
خوانش: «#مریم_حاجی_بنده»
موسیقی :«#حسین_علیزاده #بهداد_بابایی #دریا_دادور »
لینک وبسایت حامی ما در این اپیزود
(#صندوق_همای):
برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻
#داستان_شب
@dastaneshab
More episodes
View all episodes
2508.خاطرات مونس الدوله (قسمت سی و چهارم)
17:38|دوستان شب بخیر شمارهی دو هزار و پانصد و هشتم ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴داستان: «#خاطرات_مونس_الدوله»(ندیمه حرمسرای ناصرالدین شاه)«قسمت سی و چهارم»(فصل ۴۰ کتاب)نویسنده:«#مونس_الدوله»به کوشش و تنظیم: «#سیروس_سعدوندیان» خوانش: «#خانم_گل»موسیقی :« #علینقی_وزیری #قمر #الهه»برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻hamibash.com/dastaneshab#داستان_شب@dastaneshab2507.کوروش کبیر (قسمت ششم)
30:16|دوستان شب بخیر شمارهی دو هزار و پانصد و هفتم۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴داستان: «#کوروش_کبیر»(قسمت ششم)نویسنده: «#هارولد_لمب»خوانش: «#رضا_ریحانی»موسیقی:«#استاد_حسن_زیرک #اسکات_باکلی»برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻hamibash.com/dastaneshab#داستان_شب@dastaneshab2506.ندای کوهستان (قسمت بیست و پنجم)
27:47|دوستان شب بخیر شمارهی دو هزار و پانصد و ششم۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴داستان: «#ندای_کوهستان»(قسمت بیست و پنجم/ فصل هفتم)نویسنده: «#خالد_حسینی»مترجم: «#مهدی_غبرائی»خوانش: «#شکیبا_کهندانی»موسیقی :«#کریم_کوشنواز #فاروق_رحمانی #خالیق_عزیز #احمد_ظهیر »برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻hamibash.com/dastaneshab#داستان_شب@dastaneshab2505.دیدگاه شب (شماره چهارم)
45:44|دوستان شب بخیر شمارهی دو هزار و پانصد و پنجم۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴دیدگاهِ شب«#پادکست_شماره_۴» نام داستان: «#اردوی_امامزاده»داستاننویس: «#مائده_جوربنیان»خوانش و اجرا: «#طیبه_رضایی»موسیقی :«#حسین_علیزاده #سهیل_نفیسی»تصور کنید پسری دبستانی هستید و میخواید با همکلاسیهاتون به اردو برید، اما نه اردوییای که به پارک و بازی و خوشگذرونی بگذره، برنامه رفتن به امامزادهای، دعا و نیایشه. خب میتونه توی ذوقتون بخوره، عصبی بشید، از کوره در برید و هر رفتاری ازتون سر بزنه...برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻hamibash.com/dastaneshab#داستان_شب@dastaneshab2504.درخت انجیر معابد (قسمت دوازدهم)
36:58|دوستان شب بخیر شمارهی دو هزار و پانصد و چهارم۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴داستان: «#درخت_انجیر_معابد»(قسمت دوازدهم)نویسنده: «#احمد_محمود»خوانش: «#آناهیتا_دلدار»موسیقی :«#حسین_بهروزی_نیا #احیدو #داماهی»برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻hamibash.com/dastaneshab#داستان_شب@dastaneshab2503.خاطرات مونس الدوله (قسمت سی و سوم)
31:37|دوستان شب بخیر شمارهی دو هزار و پانصد و سوم۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴داستان: «#خاطرات_مونس_الدوله»(ندیمه حرمسرای ناصرالدین شاه)«قسمت سی و سوم»(فصل ۳۹ کتاب)نویسنده:«#مونس_الدوله»به کوشش و تنظیم: «#سیروس_سعدوندیان» خوانش: «#خانم_گل»موسیقی :« #مرتضی_محجوبی #احمد_عبادی #قمر #هوشنگ_ظریف #رشید_بهبودف»برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻hamibash.com/dastaneshab#داستان_شب@dastaneshab2502.کوروش کبیر (قسمت پنجم)
28:21|دوستان شب بخیر شمارهی دو هزار و پانصد و دوم۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴داستان: «#کوروش_کبیر»(قسمت پنجم)نویسنده: «#هارولد_لمب»خوانش: «#رضا_ریحانی»موسیقی:«#علیرضا_فرخ_زادی #اسکات_باکلی»برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻hamibash.com/dastaneshab#داستان_شب@dastaneshab2501.ندای کوهستان (قسمت بیست و چهارم)
27:13|دوستان شب بخیر شمارهی دو هزار و پانصد و یکم۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴داستان: «#ندای_کوهستان»(قسمت بیست و چهارم/بخش پایانی فصل ششم)نویسنده: «#خالد_حسینی»مترجم: «#مهدی_غبرائی»خوانش: «#شکیبا_کهندانی»موسیقی :«#کریم_کوشنواز #فاروق_رحمانی #خالیق_عزیز #احمد_ظهیر »برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻hamibash.com/dastaneshab#داستان_شب@dastaneshab2500.دیدگاه شب (شماره سوم)
48:59|دوستان شب بخیر شمارهی دو هزار و پانصدم۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴دیدگاهِ شب«#پادکست_شماره_۳» نام داستان: «#من_یک_گربه_سیاه_رنگ_شوم_هستم»داستاننویس: «#هستی_آهنی»خوانش و اجرا: «#طیبه_رضایی»موسیقی :«#النی_کارایندرو #لارا_فابین»من یک گربهی سیاه رنگ شوم هستم. مرزی ناگسستنی بین خودم و اغلب انسانها حس میکردم و میدانستم اگر ذرهای بیشتر به آنها نزدیک گردم مرا از خود طرد خواهند کرد. در تختم جابهجا میشوم و سرآستینهای صورتیم را با دست صاف میکنم. این بار او را میبینم که روی صندلی چرمی مشکی نشسته. نگاهش که میکنم مثل همیشه خاموش و آرام است و مرا با حس مشکوکی که شاید از نفرت و بیزاری منشا میگیرد نگاه میکند. دستم را دراز میکنم و دستش را میگیرم که سرد و منجمد است؛ مثل یک جسد که سالها از مرگش میگذرد. نگاهش بیفروغ است و شقیقههایش از کمخونی به رنگ آبی میزند. بارها و بارها به خود یادآوری میکنم که زمانی او مرا دوست داشته است...برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻hamibash.com/dastaneshab#داستان_شب@dastaneshab