Share

cover art for S01-E02-FALLACY OF DIVISION مغلطه تفکیک

مغاک Moghak (Abyss)

S01-E02-FALLACY OF DIVISION مغلطه تفکیک

Season 1, Ep. 2

تقسیم‌بندی مغلطه‌ها و مغلطه تفکیک

FALLACY OF DIVISION

دسته‌بندی‌های مختلفی از مغالطه‌ها شده است، اما از آنجایی که نگاه ما، نگاهی کاربردی و همه فهم است، به سراغ دسته‌بندی مرسوم در کتاب منطق و فلسفه نمی‌رویم تا از نام‌هایی که ممکن است برای عموم سخت‌فهم باشد دوری کنیم و دسته‌بندی ساده‌تری استفاده کنیم. پس از مدتی آشنایی می‌توان البته به آن دسته‌بندی‌ها برگشت و کمی رسمی‌تر یا formal‌تر گفتگو کرد.

یک دسته از مغلطه‌ها، مغلطه‌های Linguistic یا زبان‌شناختانه هستند

مانند مغلطه تفکیک یا fallacy of division که false division یا تفکیک نادرست، ecological fallacy یا مغلطه اکولوژیک هم نامیده می‌شود.

به بیان بسیار ساده یعنی خصوصیتی که یک مجموعه یا یک کل ساخته شده از اجزا را به تک‌تک اجزای آن نسبت بدهیم.

مثلا وقتی یک فیلم یا یک تیم خوب یا بد است، نتیجه بگیریم همه اعضا و اجزای آن هم خوب یا بد هستند.

اینکه بگویم یک کشور ثروتمند یا فقیر است در نتیجه همه مردم آن کشور فقیر یا ثروتمند است.

فرم منطقی آن بصورت زیر است

الف بخشی از ب است

ب ویژگی یا خصوصیت ز را دارد

در نتیجه الف هم خصوصیت ز را دارد.

مورد استثنا تنها زمانی ممکن است که اجزای باید خصوصیت همسان با کل مجموعه را داشته باشند تا مجموعه بتواند آن خصوصیت را داشته باشد.

حالا چرا اسم ecological fallacy یا مغلطه اکولوژیک؟ این اشتباه هنگام تعمیم و استنتاج آماری رخ می‌ده.

پارادوکسی به نام پارادوکس سیمپسون که در آمار و احتمالات رخ می‌دهد. آن هم زمانی که گرایش و روند یا trend در تجمیع داده‌ها وجود دارد اما هنگام تفکیک ناپدید شده یا حتا برعکس می‌شود.

داستان پیدایش و کشف این پارادوکس داستان جالبی است. شکایتی درباره تبعیض جنسیتی در پذیرش دانشجویان دانشگاه برکلی مطرح می‌شود.

آمار پذیرش سال ۱۹۷۳ نشان می‌داد از مجموع ۱۲۷۶۳ درخواست، ۴۱ درصد آنها پذیرش شده بودند

از ۸۴۴۲ مرد متقاضی ۳۷۱۴ نفر یا ۴۴ درصد آنها پذیرش شده‌اند

از ۴۳۲۱ متقاضی زن، ۱۵۱۲ نفر یا ۳۵ درصد آنها پذیرش شده‌اند

به نظر می‌رسد که تبعیضی به نفع مردان صورت گرفته است

اما وقتی به آمار تفکیکی همه دانشکده‌ها نگاه می‌کنیم ماجرا جالب می‌شود

در دانشکده الف، ۶۲ درصد متقاضیان مرد و ۸۲ درصد متقاضیان زن پذیرش شده‌اند

دانشکده ب، ۶۳٪ مردان و ۶۸٪ زنان

دانشکده پ، ۳۷٪ مردان و ۳۴٪ زنان

دانشکده ت، ۳۳٪ مردان و ۳۵٪ زنان

دانشکده ث، ۲۸٪ مردان و ۲۴٪ زنان

دانشکده ج، ۶٪ مردان و ۷٪ درصد زنان

یعنی در ۴ دانشکده از ۶ دانشکده درصد و شانس پذیرش زنان بالاتر است و تنها در ۲ دانشکده با اختلاف ۱ درصد و ۲ درصد مردان.


مثال عجیب‌تر

مقایسه عملکرد ۲ ستاره مشهور بیس‌بال، دیوید جاستیس، درک جتر

در سال ۱۹۹۵ دیوید ۱۰۴ از ۴۱۱ پرتاب را زده است یعنی ۲۵.۳ درصد موفقیت، دیوید عملکرد بهتری داشته

درک ۱۲ از ۴۸ پرتاب یعنی ۲۵ درصد موفقیت، دیوید عملکرد بهتری داشته

در سال ۹۶ دیوید ۴۵ از ۱۴۰ یا ۳۲.۱ درصد موفقیت و درک ۱۸۳ از ۵۸۲ یعنی ۳۱.۴ درصد، دیوید عملکرد بهتری داشته

سال ۹۷ دیوید ۱۶۳/۴۹۵ یا ۳۲.۹ درصد و درک ۱۹۰ از ۶۵۴ یا ۲۹.۱ درصد، دیوید عملکرد بهتری داشته

در مجموع ۳ سال دیوید ۳۱۲ از ۱۰۴۶ یا ۲۹.۸ درصد و درک ۳۸۵ از ۱۲۸۴ یا ۳۰ درصد، و درک عملکرد بهتری داشته است!

دیوید هر ۳ سال بهتر بوده ولی در مجموع سه سال درک عملکرد بهتری داشته است!


More episodes

View all episodes

  • 3. S01-E03

    09:20||Season 1, Ep. 3
    توضیح کلی درباره انواع مغلطه و اشاره به مغلطه توسل به ترحمAppeal to pityقبل از توضیح مغلطه دوم، شاید لازم باشد درباره تعداد مغالطه‌های موجود و فهرست شده توضیحی داده شود. توافق و اجماع عامی درباره تعداد مغلطه‌ها وجود ندارد. گروهی ۱۶ عدد، ۳۰ مورد، ۱۴۸ مغلطه و تا بیش از ۳۰۰ مغلطه غیررسمی را فهرست کرده‌اند. اگر بخواهیم خیلی کلی این تمایل عادت‌وار انسان به مغلطه را در چند گروه طبقه‌بندی کنیم، می‌توان گفت: ۱- ترتیب نادرست، شروع از موقعیت نامناسب یا کوتاهی در ادامه صحیح مسیر استدلال ۲- بی‌نظمی، امور و مواد استدلال که درست از یکدیگر تفکیک یا طبقه‌بندی نشده‌اند ۳- ناسازگاری، گاهی تناقض مستقیم مطالب استدلال با یکدیگر ۴- ابهام، عمدی یا ناخواسته در معنای مطالب ۵- بی‌ربطی، تزریق اطلاعات نامرتبط و استدلال بی‌ارتباط به موضوع ۶- ناکافی بودن، جا انداختن حقایق، دیدگاه‌ها و نقطه نظرات مهم ما انسان‌ها اگر چه بالذات موجوداتی منطقی و معقول هستیم، لااقل در بیشتر مواقع، اما ذاتاً موجودات استدلال‌گری نیستیم. تفکر دقیق و روشن به دقت و نظام خاصی نیاز دارد. استدلال، مهارت است و مانند هر مهارتی به فراگیری، تمرین و هوشیاری نیاز دارد. هوشیاری برای پرهیز از افتادن در تله‌ها و دام‌هایی که در انتظار ذهن‌های تربیت‌نشده و بی‌مهارت هستند.همانند هر دانش و مهارتی، نیازی نیست تا تمام این بیش از ۳۰۰ و چند مغلطه را فرا گرفت تا بتوان از آن استفاده کرد و باید پس از هر نمونه، ذهن را تقویت کرد تا بتواند بسیاری از موارد غیررسمی مغلطه که حقیقتاً پایان و انتهایی ندارد را شناسایی کند و از آن پرهیز کند.همان‌طور که درباره مغلطه اول، fallacy of division یا مغلطه تفکیک دیدیم، مغلطه هیچ‌گاه در شکل و حالت واضح و روشن به ما عرضه نمی‌شود تا سریعاً آن را شناسایی کنیم و گاهی بحث‌های عمیقی درباره آمار و احتمالات یا دانش‌های دیگر در آن پنهان است. به نظر من، بعضی از مغلطه‌ها، تلاش‌های نافرجام ذهن ما برای غلبه به موضوعات احتمالاتی است. مثلاً در مغلطه تفکیک، اگر چه دانستیم که اینکه کشور یا منطقه‌ای ثروتمند است یا مردمان آن ویژگی خاصی دارند مثلاً خسیس هستند یا سرد رفتار هستند، به معنای ثروتمند بودن، خسیس یا سرد بودن تمام افراد آن منطقه یا کشور نیست اما اگر به آن منطقه برویم انتظار ذهنی خواهیم داشت که با افراد ثروتمند، خسیس یا سرد رفتار روبرو خواهیم شد. اما چرا؟ چشم انسان دچار توهم بصری یا optical illusion‌ می‌شود. اگر ۳ پاره‌خط هم اندازه داشته باشیم که در ۲ تای آن‌ها پیکان‌هایی در انتهای آن‌ها به بیرون یا داخل پاره‌خط رسم شده باشند، ناخودآگاه آنها را هم اندازه ندیده و یکی را کوچک‌تر از دیگری خواهیم دید. اما وقتی با خط‌کش اندازه‌گیری کنیم متوجه می‌شویم که هر ۳ هم اندازه هستند. اما دانستن این موضوع باعث نمی‌شود که توهم بصری را نبینیم. می‌بینیم اما آگاهیم که هم اندازه نبودن آن‌ها توهم بصری و خطای گریزناپذیر چشم است و نه واقعیت.در مورد مغلطه تفکیک و مثالی که در بالا زده شد هم موضوع به همین صورت است. آگاهی از مغالطه‌ها به از بین رفتن زمینه ذهنی آن‌ها ختم نخواهد شد، اما باعث می‌شود آگاهانه با آن‌ها برخورد کنیم و از چاله و تله پیش‌روی خود آگاه باشیم. موارد مشابه توهم بصری در عالم تفکر و استدلال را شاید بتوان این‌گونه فهرست کرد ۱- تمایل به یافتن دلیل و توجیه برای آنچه از قبل، اعتقاد و باور داریم ۲- تمایل به تاباندن یا اعمال ذهنیت و پیش‌فرض‌های خود به شرایط ۳- تمایل به نتیجه‌گیری کلی از موارد خاص و استثنا ۴- تمایل به دخالت دادن احساسات شخصی در موضوع ۵- شنونده خوب نبودن و شنیدن انتخابی و موردی آنچه دوست داریم بشنویم یا نشنیدن آنچه پسند ما نیست ۶- تعجیل در استدلال و درست تفکیک نکردن سهم شانس و اتفاق در رویدادها ۷- ضعف در تفکیک امور بی‌ربط ۸- پرت شدن راحت تمرکز و حواس ۹- بی‌میلی به بررسی کامل و جامع یا ساده‌سازی بیش از حد، بر خلاف مورد ۳ یعنی نتیجه کلی از مواد خاص و استثناء ۱۰- قضاوت ظاهری و سطحی و بررسی نکردن دقیق و جامع مدارک و اسناد ۱۲- تمایل به تایید شدن از سوی جمع و حس تعلق، یافتن مقصر و ... و ...
  • 1. S03-E01-Introduction

    06:24||Season 3, Ep. 1
    مقدمهآنچه از همان ابتدای فصل دوم مغاک یعنی بررسی تفکر شرط‌بندانه نتیجه می‌گیریم اینست که نگاه شرط‌بندانه به تصمیم‌ها، ما را وارد و وادار به Thinking Probabilistically یا تفکر احتمالاتی یا تفکر شدانه* می‌کند. سوابق تاریخی نشان می‌دهد که اگر چه استفاده از تاس یا سایر ابزارهایی که حاصل و نتیجه‌ای تصادفی دارند مانند پرتاب سنگ و سکه یا ساقه‌های بومادران در فال I Ching )ئی چینگ( به شکل‌های مختلف برای بررسی جهان و پدیده‌های متغیر و نامطمئن و غیرقطعی آن مرسوم بوده اما بررسی جدی احتمالات تا قبل از میانه قرن هفدهم میلادی شواهد تاریخی ندارد. شاید بتوان تحولاتی در قرون پانزده و شانزده را در نظر گرفت که در نهایت به ظهور و بروز نظریه احتمالات منجر شد. هندسه، علم اعداد یا حساب تقریباً سابقه و تاریخچه‌ای هم‌عمر نوشتن بشر دارند و حتا اگر ریشه‌های نظریه احتمال را نه میانه قرن هفده میلادی که قرن پانزده بدانیم، پاسخ این پرسش که چرا این اندازه طول کشید تا احتمال و سپس آمار شروع به ظهور کنند، ساده نیست. آیا احتمال و آمار به ریاضیات پیچیده و پیشرفته‌ای نیاز داشتند که مردمان بین‌النهرین در ۳ هزار سال قبل از آن بی‌بهره بودند؟ کافیست نگاهی به ریاضیات ابتدای پیدایش احتمال و آمار بیندازیم تا بدانیم که قطعاً مردمان قرن‌های قبل‌تر هم از پس آن برمی‌آمدند. شاید دانستن مختصری از تاریخچه اعداد مختلط به ما کمک کند که بدانیم دلیل آن، ذهنیت و نگاه بشر به پدیده‌های تصادفی بوده است و نه سختی ریاضیات مورد نیاز. ریاضیدانان بارها حداقل در ۲ یا ۳ قرن قبل از مدون شدن نظریه اعداد مختلط به دست بزرگانی مانند اویلر، کوشی و گاوس، در حل مسائلی مانند معادلات درجه ۲ و ۳ با اعداد مختلط برخورد کرده بودند و به دلیل اینکه درک و تصوری از آن نداشتند به سادگی از کنار آن گذشته بودند. حتا افرادی مثل هرون اسکندرانی در قرن یکم میلادی هم درگیر محاسبه ریشه دوم یا جذر اعداد منفی بوده‌اند. بعد از برطرف شدن ابهام ذهنی درباره معنا و مفهوم و تعبیر اعداد مختلط، به سرعت ریاضیات آن پیشرفت کرد. ماجرای احتمال هم مشابه اعداد مختلط بوده است.امروزه مفهوم تصادفی بودن یا randomness موضوعی آشناست و تغییرات بصورت آماری شرح داده می‌شوند اما این مفاهیم نه طبیعی و ذاتی ما انسان‌ها هستند و نه ساده و ابتدایی. قرن‌ها در ذهن ریاضیدانان بزرگ قرون قبل مطرح نشده و پرسش نشده‌اند ولی امروزه بخشی از زبان روزمره ما انسان‌ها هستند که آمار و احتمال در زبان و بیان ما به دفعات استفاده می‌شوند. زبان و بیان گزارشگران خبر، آب‌وهوا و ورزش امروزه پر از نمونه‌های تفکر احتمالاتی و آماری هستند.دو نگاه به احتمال و عدم قطعیت یا تصادفی بودن پدیده‌ها وجود دارد، نگاهی که عدم قطعیت را ناشی از ضعف اندازه‌گیری و ابزارهای ما برای این کار می‌داند و نگاهی که تصادفی بودن را جزیی از ذات پدیده‌ها می‌داند.یکی از خصوصیاتی که در ابتدای زندگی انسان بدوی بسیار به کار او می‌آمد توانایی ساختن الگوها و کشف ارتباط بین پدیده‌ها بود. صدای خش‌خش در علفزار نشان از نزدیک شدن از درنده‌ای بود که به شکار او ایستاده بود. تمایل بشر در ارتباط دادن پدیده‌هایی کاملاً بی‌ارتباط به یکدیگر شاید یادگار آن روزگار بوده باشد و روانشناسان به این گرایش دیدن ارتباط و الگو در پدیده‌های بی‌ارتباط به یکدیگر Apophenia یا ارتباط‌پنداری نادرست یا الگوپنداری می‌گویند، «دیدن ناخواسته ارتباطات به همراه احساس خاصی از معنی‌دار بودن بین چیزهای کاملاً بی‌ارتباط». مثال معروف مساله تاریخ تولد در فهم اینکه تصور و ذهنیت و شیوه استدلال ما چقدر می‌تواند از شیوه بررسی آماری و احتمالاتی دور باشد، مفید است. تصور کنید در مهمانی حضور دارید. اگر ۲۳ نفر در این مهمانی حضور داشته باشند، احتمال اینکه ۲ نفر روز تولد یکسان داشته باشند چه مقدار است؟ بسیار کم؟ کمتر از ۱۰ درصد؟ اگر ۵۷ نفر حضور داشته باشند چطور؟ با توجه به اینکه سال ۳۶۵ روز دارد ظاهراً احتمال آن کمتر از ۵۰ درصد است شاید دست بالا در حدود ۳۰ درصد. آیا جواب ریاضیات را می‌پذیرید که در حالت اول یعنی ۲۳ نفر این احتمال ۵۰ درصد و برای ۵۷ نفر ۹۹ درصد است؟مثالی دیگر، معروف به Gambler's fallacy یا Monte Carlo fallacy مغالطه قمارباز یا مغالطه مونت‌کارلو یا مغالطه رشد شانس است. تصور کنید با سکه‌ای سالم و به روشی سالم، شیر یا خط می‌اندازید. شانس شیر یا خط آمدن ۵۰ درصد است. اگر ۱۰ بار متوالی شیر آمده باشد، شانس آمدن شیر چقدر است؟ کمتر از ۱۰ درصد؟ ...
  • 2. S02-E02-Life-is-poker-not-chess زندگی نرد است نه شطرنج

    08:04||Season 2, Ep. 2
    فصل اول – زندگی نرد است نه شطرنجتاس اگر نیک نشیند، همه کس نراد استاگر همه عوامل یک تصمیم ۱۰۰ درصد مشخص باشند،‌ تصمیم‌گیری فرایندی ساده می‌شود، مزایا و معایب تصمیم را فهرست کرده، سبک سنگین می‌کنید و اگر مزایا بر معایب چربید و بیشتر بود، تصمیم می‌گیرید. اما در زندگی و کسب‌وکار و موارد دیگر کمتر زمانی ممکن است همه عوامل مشخص باشند یا به بیان ساده زندگی پوکر یا تخته نرده است و نه شطرنج.نویسنده برای توضیح مفهوم این فصل که تمایز بین فرایند درست تصمیم و نتیجه اجرای تصمیم که ممکن است مطلوب باشد یا فاجعه و اینکه باید بین تصمیم و حاصل آن تفکیک قائل شد، مثال معروفی از فوتبال آمریکایی می‌زند که شاید برای ما چندان مفهوم نباشد.خواستم مثال را به چیزی آشنا تغییر بدهم مثلاً بگویم پنالتی معروف روبرتو باجو در فینال جام جهانی ۱۹۹۴ آمریکا بین تیم‌های ایتالیا و برزیل که از دست رفت و ایتالیا قهرمانی جام جهانی را از دست داد. اما منطبق نبود با مثال نویسنده چون پنالتی زدن همیشه کار ریسکی است و مثال نزدیک‌تر پنالتی خاص یحیی گل‌محمدی در نیمه‌نهایی جام ملت‌ها که گل نشد و جمله معروف فردوسی‌پور «چه وقت چیپ زدن بود آقای گل‌محمدی» که در خاطر فوتبال‌دوستان باقی مانده است هم همین اشکال را دارد چون خود آقای گل‌محمدی بعداً در مصاحبه‌ای گفت که این یکی از بدترین تصمیم‌های عمرش بوده است که با هدف مثال نویسنده مغایر است.نویسنده می‌خواهد با مثالش بگوید که تصمیم خوب ممکن است به نتیجه بدی منجر شود و نتیجه فاجعه‌بار، دلیل بد بودن کیفیت تصمیم نیست. اگر حوصله توضیح طولانی را ندارید می‌توانید مثال زیر را در نظر بگیرید هر چند حساسیت شدید مثال نویسنده را ندارد.همه دارایی‌های‌تان را نقد می‌کنید تا در جای خوش آب‌وهوا و بدون مشکل، ملکی را با قیمت بسیار مناسب بخرید و مدتی بعد ناگهان در آن منطقه زلزله می‌آید یا جنگی اتفاق می‌افتد و سرمایه‌تان از بین می‌رود.با شخصی شرط‌بندی می‌کنید که تاس بندازید و اگر اعداد ۱ تا ۵ آمد شما برنده‌اید و اگر ۶ آمد شما بازنده‌اید. ریاضیات و آمار به شما می‌گوید که شرط‌بندی در این شرایط تصمیم خطایی نیست. تاس می‌اندازید و از شانس بد شما ۶ می‌آید. شما نه تنها تصمیم غلطی نگرفته بودید که تصمیم خوبی هم گرفتید اما نتیجه مطلوب نیست و ممکن است پول زیادی ببازید.مثال تاریخی دیگر و البته کمتر شناخته شده. مالک و موسس کارخانه مینو آقای خسروشاهی در دورانی از فعالیت تجاری تصمیم می‌گیرد تا لوازم آرایشی L'Oréal لورئال را وارد کشور کند و در زمانی دیگر تصمیم به جذب سرمایه‌گذار در عربستان و تولید پفک نمکی در عربستان می‌گیرد که بسیار تصمیم سودساز و تصمیم تجاری فوق‌العاده‌ای است ولی سالها بعد این ۲ تصمیم از دلایل مهمی است که بخاطر آن گروگان گرفته می‌شود و تنها خوش‌شانسی از مرگ نجاتش می‌دهد و محاکمه نشده، دارایی عمرش را از دست می‌دهد.اجازه بدهید قبل از توضیح مثال مورد نظر نویسنده، کمی با فوتبال آمریکایی یا همون دومیدانی با خربزه آشنا بشویم.طول زمین بازی ۱۲۰ یارد است یعنی ۲ نیمه ۵۰ یاردی زمین اصلی و ۲ قسمت ۱۰ یاردی منطقه نهایی یا touch down که با خط‌هایی بصورت بخش‌های ۱۰ یاردی تقسیم شده است، عرض زمین ۵۳ یارد است و هر ۱۰ یارد حدود ۹ یا ۹.۱۴۴ متر است.بازی در ۴ ربع یا کوارتر ۱۰ یا ۱۲ یا ۱۵ دقیقه‌ای انجام می‌شود.در زمان بازی ۱۱ بازیکن در زمین هستند ولی کل تیم ممکن است تا ۵۳ نفر هم باشد که بخاطر مصدومیت یا تغییر شرایط بازی از حمله به دفاع، تعویض‌های زیادی انجام می‌شود. معمولا بازیکن‌ها به ۳ گروه تهاجمی، دفاعی و موقعیت‌های خاص تقسیم می‌شوند.هدف بازی رساندن توپ به ۱۰ یارد پایانی زمین حریف یا تاچ دان است که رساندن توپ به آن منطقه ۶ امتیاز دارد. اگر بعد از تاچ دان توپ از دروازه بلند حریف بگذرد ۱ امتیاز دیگه هم گرفته می‌شود.برای شروع در ابتدای بازی سکه انداخته می‌شود و از تیم مهمان پرسیده می‌شود شیر یا خط و اگر حدسش درست باشد او تعیین می‌کند چه تیمی ابتدا توپ را شوت کند تا بازی آغاز شود.انتقال توپ با یک رشته بازی یا اصطلاحاً down‌ انجام می‌شود. انتقال توپ می‌تواند با پاس به عقب و بعد پاس بلند آن بازیکن عقبی یا کوارتربک انجام شود تا بازیکن خودی در جلو توپ را بگیرد. یا اینکه سایر بازیکن‌ها با بازیکنان تیم حریف درگیر شوند و بازیکن صاحب توپ فرصت پیدا کند با توپ بدود و از موانع رد شود که گزینه امن‌تری هست و کمتر پیش می‌آی .....
  • 1. S02-E01 Introduction to Thinking In Bets

    04:09||Season 2, Ep. 1
    مقدمهکتاب Thinking in Bets, Making Smarter Decisions, when you don't have all the factsتفکر شرط‌بندانه، گرفتن تصمیم‌های هوشمندانه‌تر وقتی همه حقایق را نمی‌دانیمعنوان کتاب شما رو به اشتباه نیاندازد، کتاب درباره رستگاری در لاس وگاس نیست، اگر چه نویسنده با پولی که از شرط‌بندی در چنین جاهایی درآورده بخت یارش بوده است. کتاب درباره ترفندهای شرط‌بندی یا بردن بازی پوکر نیستنویسنده شخصیتی دانشگاهی بوده و فوق‌لیسانس cognitive psychology داشته و در مسیر دکترا بوده است که به جبر زمانه از مسیر دانشگاهی دور می‌افتد، حوادث زندگی مثل بیماری و ازدواج و جابجایی و .... مجبورش می‌کند برای تامین مخارج مدتی موقت تغییر مسیر بدهد و هم‌شغل برادرش بشود که پوکر بازی حرفه‌ای و قهاری بوده است. این انحراف موقت، ۲۲ سال طول می‌کشد که چیزی بیشتر از مدال‌ها و قهرمانی‌ها و بیش از ۴ میلیون دلار حاصل آن است. پوکر برای او آزمایشگاهی برای بررسی چگونگی یادگیری انسان‌ها و تصمیم‌گیری می‌شود. اینکه نویسنده گاهی مرتباً بازی را به گاوچران‌هایی که می‌آمدند تا شبی را خوش بگذرانند می‌باخته باعث می‌شود که به فکر بیفتد که چطور چنین اتفاقی می‌افتد. نویسنده این شانس را داشته تا به‌واسطه برادرش فرصت با پوکربازهای فوق‌العاده آشنا بشود و از آن‌ها یاد بگیرد که چطور نه تنها شانس و عدم قطعیت را مدیریت می‌کنند، بلکه چطور رابطه بین یادگیری و تصمیم‌گیری را مدیریت می‌کنند. هر دست بازی پوکر حدود ۲ دقیقه طول می‌کشد. در هر دست ممکن است تا ۲۰ تصمیم مختلف گرفته شود و نتیجه هر دست بازخورد فوری درباره اثرات تصمیم‌گیری است، بردن یا باختن پول. اما این نوع بازخورد، بازخورد گمراه‌کننده‌ای است، چون برد یا باخت، سیگنال و نشانه سستی برای بررسی کیفیت تصمیم‌گیری است. ممکن دست بدی را کاملا بر اساس شانس ببرید یا دست خوبی را از سر بدشانسی ببازید. این موضوع باعث می‌شود بازخورد گرفتن بر اساس برد یا باخت، کمک چندانی برای فهم کیفیت تصمیم‌گیری نکند و سخت بتوان از این بازخوردها چیزی آموخت.در مرور زمان، این پوکربازهای حرفه‌ای به او می‌آموزند که شرط‌بندی یعنی تصمیم‌گیری درباره آینده‌ای غیرقطعی و نامطمئن. اینکه شرط‌بندانه به تصمیم‌گیری نگاه شود کمک می‌کند در شرایط عدم قطعیت هم بتوان چیزهایی آموخت. نگاه کردن شرط‌بندانه به تصمیم‌گیری باعث می‌شود از تله‌های رایج تصمیم‌گیری دوری کند و نتایج به دست آمده را منطقی‌تر بررسی کند و تا حد امکان احساسات را از فرایند تصمیم‌گیری بیرون نگاه کرد. از سال ۲۰۰۲ که دوستی، نویسنده را به مدیر هج فاندی معرف می‌کند و آن مدیر سرمایه‌گذاری پرخطر از او می‌خواهد تا برای معامله‌گران شرکتش از آموخته‌هاش از شرط‌بندی و پوکر بگوید تا در معامله‌گری سهام و اوراق بهادار به آن‌ها کمک کند، سخنرانی برای شرکت‌هایی حتا به بزرگی نام گوگل و شرکت‌ها و گروه‌های فعال در حوزه‌هایی مثل بازارهای مالی، برنامه‌ریزی استراتژیک، منابع انسانی و حقوقی و کارآفرینان هم به فعالیت‌هاش اضافه شود. حاصل این تجارب این شده است که باور داشته باشد می‌توان راهبردهایی پیدا کرد تا از تله‌های مسیر بین تصمیم‌گیری و اجرای آن تصمیم‌ها دوری کنیم. وعده کتاب اینست که تفکر شرط‌بندانه و نگاه شرط‌بندانه به تصمیم‌گیری، فرایند تصمیم‌گیری در زندگی ما را بهتر می‌کند و بهتر بتوانیم کیفیت نتیجه را از کیفیت تصمیم‌گیری تفکیک کنیم، قدرت واقعی عبارت «مطمئن نیستم» را کشف کنیم، راهکارهای ترسیم و تجسم آینده را بیاموزیم، گروهی از همفکران جوینده حقیقت گرد هم بیاوریم تا فرایند تصمیم‌گیری را بهتر کنیم، کمتر واکنش‌گر تصمیم بگیریم و خود گذشته و آینده‌مان را بکار بگیریم تا کمتر تصمیم احساسی بگیریم. اشتباه، دخالت احساسات و باختن جزیی از ذات انسانی ماست و به‌طور کامل از آن‌ها رها نمی‌شویم تصور نکنیم که تفکر شرط‌بندانه باعث می‌شود هرگز اشتباه نکنیم اما راهکار تفکر شرط‌بندانه ما را به هدفمند شدن، دقت و ذهن باز پیش می‌راند که در گذر زمان موجب تغییرات کلان در زندگی ما می‌شود. این کتاب درباره استراتژی‌های پوکر یا قمار نیست بلکه درباره تجارب و دانسته‌هایی است که نویسنده با بازی پوکر درباره یادگیری و تصمیم‌گیری آموخته است که کمک می‌کند تصمیم‌گیری بهتری بکنیم.تفکر شرط‌بندانه با درک این مطلب شروع می‌شود که ۲ چیز سرنوشت زندگی ما را تعیین می‌کند: کیفیت فرایند تصمیم‌گیری و شانس. تمایز بین این ۲ همه موضوع وهدف کلی کتاب تفکر شرط‌بندانه است.
  • 1. S01-E01 - Introduction

    06:35||Season 1, Ep. 1
    منطق دانشیه که طبق تعریف خودش آلة قانونية تعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ في الفكریعنی ابزاری که بکار بستنش باعث میشه ذهن در فرایند تفکر و استدلال و استنتاج، خطا نکنهشاید به نظر برسه زحمات جناب ارسطو در تدوین مجموعه ارغنون چندان جواب نداده، چون دانسته‌های ما هنوز پر از خطاست.چرا؟ واقعاً دلیلش اینه که از منطق استفاده نمی‌کنیم؟ داستان کمی پیچیده‌تره و اشتباه کردن ما دلایل زیادی داره. قواعد منطق ارسطوی گاهی بدیهی به نظر می‌رسه و به نظر می‌رسه جای چندانی برای اشتباه نیست. ما گاهی در ساختار استدلال اشتباه می‌کنیم. مثلاً اینکه سگ‌ها ۴ پا دارند. این حیوان هم ۴ پا داره پس این حیوان سگه، اجزایش درست هستند ولی این شیوه استدلال غلطه، اون حیوان ممکنه گوسفند یا گاو باشه. یعنی سگ‌ها ۴ پا دارند کاملاً درسته. این حیوان هم واقعاً ۴ پا داره ولی از این ۲ تا نمیشه نتیجه گرفت این حیوان سگ هستگاهی هم شیوه و ساختار استدلال نادرست نیست و اجزای استدلال غلطه که باعث نادرست بودن یا فاسد بودن کل استدلال بشه.مثلاً وقتی نجوم جدید مثلاً در دوره قاجاریه مطرح شد، منجمین سنتی ما که ذهنیت بطلمیوسی و زمین-محوری داشتند چنین استدلال‌هایی برای رد نظریه خورشید-محوری، حرکت وضعی یعنی گردش زمین به دور خورشید و نظایر این دانسته‌های نجوم جدید می‌کردند، البته داریم بیان جدید از خلاصه استدلال‌شون می‌کنیم اگر زمین به دور خودش بچرخه، چیزهایی که در هوا هستند مثلاً پرندگان عقب می‌افتند یا ساده‌تر اینکه اگه به هوا بپریم روی جای سابق فرود نمی‌آییم. چون این طور نیست، پس زمین به دور خودش گردش نمی‌کنهاصطلاحاً مصالح و مواد استدلال ما غلط یا فاسده که باعث میشه شیوه درست هم ما رو به نتیجه درست نرسونهمغلطهگاهی اشتباه بودن مصالح و مواد استدلال و شیوه استدلال واضح و آشکاره ولی در خیلی از مواقع به‌طور خاص در زندگی ابداً این موضوع آشکار و واضح نیست و گاهی هم ذهن ما ناخواسته و ناآگاه، سوگیری و جهت‌گیری داره و نسبت به مسایلی تعصب و گرایشی داره که ممکنه خود ما هم متوجهش نباشیم. مثلاً وقتی ما مالک چیزی هستیم مثلاً خودرو یا خونه، موقع ارزش‌گذاری رقم و عدد بیشتری براش در نظر می‌گیریم تا وقتی که مالک و صاحب اون نیستیم. ابداً هم متوجه این گرایش و تمایل پنهان خودمون نیستیم. سوای گرایش‌ها یا بایاس‌های ذهن، انسان در درک احتمالات مخصوصا وقتی پیچیده میشن که در درک موضوعات فیزیک نوین مثل مکانیک کوانتوم خودش رو نشون میده هم دچار مشکل میشه و گاهی پاسخی که ریاضیات یا فیزیک میده رو نمی‌تونه بپذیره.موضوع دیگه‌ای که به لحاظ تاریخی کار رو دشوار کرده، راهی بود که متکلمین و سخنوران پیش گرفتند برای اقناع دیگران که هدف‌شون غلبه و برتری بر حریف و خصم و ساکت کردنش بود. عمده شیوه‌های که استفاده میشد روش‌های مبتنی بر مغلطه بودند.اینکار از سوفسطاییان یا سوفیست‌های یونان و آموزش خطابه و سخنوری بویژه در محکمه‌ها و دادگاه‌ها آغاز نشد اما میشه از اون به عنوان نمونه مشهود تاریخی اسم برد. یعنی فرد مسلط می‌شد تا گاهی با بازی و لفاظی و به خطا انداختن مخاطبان، کار خودش رو پیش ببره و مثلا در دادگاه پیروز بشه.داستان معروفی درباره پروتاگوراس مهمترین شخصیت سوفیست یونان باستان هست که به جوانی آداب سخنوری یاد میده به این شرط که اگر جوان در اولین دعوای دادگاهی پیروز بشه دستمزد اون رو بپردازه و اگر شکست بخوره پولی نده.جوان از دادن پول امتناع می‌کنه و دعوای حقوقی بین پروتاگوراس و جوان شکل می‌گیره و جوان در دادگاه میگه اگر دادگاه به نفع من حکم بده که نباید به حکم دادگاه پولی به استاد بدم و اگر در دادگاه پیروز نشم، طبق شرط و قرارم با استاد نباید پولی به اون بدم.استاد میگه اتفاقا برعکس، اگر دادگاه به ضرر من حکم بده طبق شرط قبلی ما باید جوان پول بده و اگر دادگاه به نفع من حکم بده باید طبق حکم دادگاه پول رو بدی.این داستان را البته میشه با عنوان پارادوکس یا متناقص‌نما هم بررسی کرد. شاید مکالمه زیر بین یک سوفیست با شخص دیگری بهتر بتونه مغلطه کردن رو نشون بده من، تو نیستم، قبول داری؟بله. و من انسان هستمبلهو من حیوان نیستمبلهپس من غیر حیوان هستمبلهگفتی که من غیر تو هستم و من غیر حیوان هستم پس تو غیر غیر حیوان هستی یا حیوان هستی!چندین تعریف از مغلطه داریم اما عام‌ترین و قابل‌فهم‌ترین و کاربردی‌ترین اون یعنی همه خطاها و آشفتگی‌هایی مرتبط با استدلال. ما هم با همین نگاه عام به موضوع مغلطه یا fallacy نگاه می‌کنیم 
  • S00-E00 - Introduction

    02:05||Season 0, Ep. 0
    مقدمهاگر موهبت همراهی با کودکان رو داشته باشید، گاهی به نظرتون می‌رسه که هر جمله‌ای که برای شما جمله بدیهی خبری حساب میشه رو با یه چرا و یه علامت سوال در انتهای جمله ازتون می‌پرسند. مثلا اینکه ما انسان‌ها ۲ پا داریم میشه چرا ما آدم‌ها ۲ پا داریم؟ یا ما حیوونی که ۳ پا داره نداریم، میشه چرا حیوونا ۳ پا ندارند و همین سوال ساده باعث میشه مدت‌ها وقت بزاری تا بفهمی واقعاً چرا در این مسیر فرگشت، ما حیوونی نداریم که ۳ پا داشته باشه و چرا بدن حیوانات تقارن داره و دلیلش چی می‌تونه باشه؟و این بی‌نظیره! از اون شگفت‌انگیزتر اینه که چرا ما مثلا آدم بزرگها این طور نیستیم؟ این همه شگفتی و پرسش از جهان رو کجای مسیر بزرگ شدن جا گذاشتیم؟ چرا کمتر تعجب می‌کنیم از این همه شگفتی؟مثلاً همین شگفتی سخن گفتن و صحبت کردن ما انسان‌ها؟ چطور می‌تونیم جمله‌ای رو شروع کنیم و حرف بزنیم بدون اینکه فعل و انتهای جمله از ابتدا مشخص باشه؟ انسان چطور یاد گرفت حرف بزنه؟برای خود من یه محرک بزرگ برای این مجموعه همین پرسش‌های رگباری پسرم پارسا بود و این شیوه تبدیل جمله خبری به سوالی هم شوخی دخترم پرنیان با تیربار پرسش‌های بی‌پایان پارساست.طرحی که تا اینجا برای این مجموعه در ذهن دارم، پرسش از دانایی ما انسان‌هاست. اینکه چطوری به وجود چیز یا پدیده‌ای آگاه میشیم و درباره اون بیشتر می‌دونیم. از کجا می‌دونیم دونسته‌های ما درست هستند. در این مسیر دچار چه اشتباه‌هایی میشیم. چطور استدلال می‌کنیم. خطاهای استدلال ما کجاست. وقتی دانسته‌های ناقصی داریم چطور استدلال می‌کنیم؟ وقتی اطلاعات ما مشمول احتمالات هستند و قطعیت ندارند چه باید بکنیم؟ مغز ما چطور کار می‌کنه؟ آیا چیزهایی مثل زبان در فهم ما از جهان تاثیر دارند؟ مثلا یک ژاپنی بخاطر زبان ژاپنی جهان رو طور دیگری می‌بینه و درک می‌کنه با من پارسی‌زبان؟چون این موارد هر کدوم به تنهایی هم موضوعات بزرگی هستند، در ابتدا به ذهنم رسید برای هر کدوم پادکست جداگانه‌ای باشه، مثلا برای بخش اول که برای مغلطه یا مغالطه در نظر گرفتم. بعد به ذهنم رسید که با توجه به پیوستگی که این موضوعات در ذهنم داره، همه جزو یک مجموعه باشند ولی به‌صورت فصل‌های مجزا ولی نه به شکل فصل‌های طبیعت که پاییز پی تابستون میاد و توالی زمانی دارند. پس فصل اول درباره مغلطه‌هاست و سعیم بر اینه تا حد امکان زمان هر بخش کوتاه باشه.